دادار

/dAdAr/

مترادف دادار: آفریدگار، الله، ایزد، پروردگار، خدا، رب، یزدان، دادگر، عادل

متضاد دادار: بیدادگر

معنی انگلیسی:
just, righteous, creator, god, epithet of god

فرهنگ اسم ها

اسم: دادار (پسر) (فارسی) (تلفظ: dādār) (فارسی: دادار) (انگلیسی: dadar)
معنی: داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار، یکی از نام ها و صفات باری تعالی، ( در قدیم ) خالق و آفریدگار، از نام های خداوند، خالق
برچسب ها: اسم، اسم با د، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

( دادآر ) دادآر. ( نف مرکب ) مخفف دادآور. دادآورنده. دادآرنده. رجوع به دادآور شود.
دادار. ( ص ) عادل. دادگر. ( آنندراج ). عدل. به معنی عادل و مرکب است از «داد» و کلمه «ار» که مفید معنی نسبت است. ( غیاث ). اما این وجه اشتقاق براساسی نیست و دادار مرکب از «داد» و «آر» نیست بلکه کلمه مرکب از ریشه «دا» به معنی دادن و آفریدن است با پسوند «تار» علامت فاعلی و لغةً به معنی بخشاینده و آفریننده است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || این کلمه در اوستا داتَر و همیشه صفت اهورامزداست به معنی آفریدگار و آفریننده :
داد پیغام بسر اندر عیّار مرا
که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا
کاین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد ازو ایزد دادار مرا.
رودکی.
برفتم من اکنون بفرمان تو
به یزدان دادار پیمان تو.
فردوسی.
مصر ایزد دادار بفرعون لعین داد
کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار.
فرخی.
بشکر او نتوانم رسید پس چکنم
ز من دعا و مکافات از ایزد دادار.
فرخی.
هرچه باید ز آلت امکان
همه دادستش ایزددادار.
فرخی.
از آب گنگ سپه را بیک زمان بگذاشت
بیمن دولت و توفیق ایزد دادار.
فرخی.
نه آن بود که تو خواهی همی و داری دوست
چه ، آن بود که قضا کرد ایزد دادار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
وانت گوید کردگار نیک و بد
ایزد دادار و دیو ابترست.
ناصرخسرو.
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر
بدهد بتمام ایزد دادار تعالی.
ناصرخسرو.
مهربان بر تو خسرو عالم
وز تو خشنود ایزد دادار.
مسعودسعد.
جز این بت که هر صبح از اینجا که هست
برآرد بدادار یزدان دو دست.
سعدی.
|| ( اِخ ) نامی از نامهای خداوند. خدای تعالی عز و جل شأنه. نام خدای عزوجل. ( برهان ). یزدان. ایزد. باری تعالی. ( شرفنامه ) :
شفیع باش بر شه مرا بدین زلت
چو مصطفی بر دادار بر روشنان را.
دقیقی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 114 ).
به ایرانیان گفت بهرام گرد
که جان را بدادار باید سپرد.
فردوسی.
بشد پیش دادار خورشید و ماه
نیایش بدوکرد و پشت و پناه.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

داددهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریدگار
( صفت ) عادل داد دهنده
نام قصبه ای در بلوچستان کنار نهر بولان
( داد آر ) داد آورنده

فرهنگ معین

(اِ. ) (عا. ) نک دودور.
(ص . ) ۱ - آفریننده . ۲ - بخشاینده .

فرهنگ عمید

۱. داددهنده، دادگر، عادل.
۲. بخشاینده.
۳. آفریننده، آفریدگار: جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدانِ دادار دست (سعدی۱: ۱۷۹ ).
۴. (اسم ) یکی از نام ها و صفات باری تعالی: هرآن کس که داند که دادار هست / نباشد مگر پاک و یزدان پرست (فردوسی: ۶/۲۲۵ )، هنوزت اجل دست خواهش نبست / برآور به درگاه دادار دست (سعدی۱: ۱۹۱ ).

پیشنهاد کاربران

درود
استادان دهخدا و کزازی بر این باورند که واژه ی دادار که در اوستایی و پهلوی به ریخت داتَر و داتار بوده از ریشه دا ( =دادن ) و پسوند کُناکی ( فاعلی ) تار به دست آمده به چم دهنده، بخشنده، آفریننده.
...
[مشاهده متن کامل]

لیک می توان گمان دیگری را هم افزود اینکه واژه ی داتار آمیخته از دو پاره ی دات ( قانون، عدل ) و آر ( بن آوردن ) دانست به چم قانون گذار و عادل.
هرآینه واژه های قانون گذار و عادل پیوند بسیار نزدیکی به یکدگر دارند.

داددهنده ، عادل
از لقب های خداوند
اگر صورتش را ندیدی ندیدی
به دین بر ز یزدان دادار نامی
ناصر
دادارdādār
معنی
۱. داددهنده؛ دادگر؛ عادل.
۲. بخشاینده.
۳. آفریننده؛ آفریدگار: ◻︎ جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدانِ دادار دست ( سعدی۱: ۱۷۹ ) .
۴. ( اسم ) یکی از نام ها و صفات باری تعالی: ◻︎ هرآن کس که داند که دادار هست / نباشد مگر پاک و یزدان پرست ( فردوسی: ۶/۲۲۵ ) ، ◻︎ هنوزت اجل دست خواهش نبست / برآور به درگاه دادار دست ( سعدی۱: ۱۹۱ ) .
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف
۱. آفریدگار، الله، ایزد، پروردگار، خدا، رب، یزدان
۲. دادگر، عادل ≠ بیدادگر

واژه دادار
معادل ابجد 210
تعداد حروف 5
تلفظ dādār
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: dātār] [قدیمی]
مختصات ( ص . )
آواشناسی dAdAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
لغت نامه دهخدا
خدای بی نهایت بزرگوار
دادار : آفریننده و یزدان و افریدگار
واژه ی دادار/ در زبانهای ایرانی باستان از ریشه /دا/ بدست آمده و به معنی افریدن می باشد
( اسم )
( عا. )
نک دودور.
( صفت )

۱ - آفریننده.
۲ - بخشاینده.
ایزد
یزدان
دادار
عادل، بخشاینده، مهربان، بزرگ، سرور، حاکم، مالک
دادار : عادل، بخشاینده، مهربان، بزرگ، سرور، پادشاه، حاکم، مالک
دادار: در پارسی عادل، مهربان و بخشنده
دادار: عادل، دادگر، بخشنده، مهربان . . .
دادار به معنی عادل، دادگر، بخشاینده
بنام دادار دار آفرین سلام به شما دانش اموزان طرح مرداد به اوج خواهیم رسید چو با منی با همه ای بی همه ای ( یکتا وار یکتا طور )
دادار که در پارسی پهلوی به دیسه داتار بوده به معنی آفریننده است. برابر پارسی برای واژه Author
دادار:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "دادار " می نویسد : ( ( دادار در پهلوی در ریخت داتار dātār بکار می رفته است. به معنی آفریدگار است و از " دادن " به معنی آفریدن . ) )
( ( جهان را همه سوی داد آوریم
...
[مشاهده متن کامل]

چو از نام دادار یاد آوریم ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 306. )

دادار : به معنای داد دار یا کسی است که اختیار عدالت به دست اوست.
آفریدگار خالق
دادار: دربلوچی به معنی بخشنده است البته باتلفظ داتار
روزی دهنده

واژه اوستایی ( داتَر، داتار ) -
خلاق، مبتکر، مبدع، نوآور -
اهورامزدا، پروردگار، آفریدگار، خدا، ایزد، یزدان، جان آفرین، پدید و بوجود آورنده، هستی بخش -
یکتا، یگانه، بی همتا، بیتا، منحصر به فرد!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس