ز دیدار پیران فروماندند
خیو زیر لبها برافشاندند.
فردوسی.
ناگفته سخن خیوی مرد است خوش نیست سخن مگر که در فم.
ناصرخسرو.
در آن میان از دهن خیو بینداخت... گفت... تو چنین بی ادبی کنی کز دهان خیو بیندازی... اشکره بر دست دارند و خیو اندازند. ( نوروزنامه ).نیم مستک فتاده و خورده
بی خیو این خدنگ یازه من.
سوزنی.
بخایه های بط از نان خرده در دامن بشیشه های بلور از خیو بشکل حباب.
خاقانی.
نقل است که از خانه او تا مسجد چهل گام بود هرگز در راه خیو نینداختی حرمت مسجد را. ( تذکرة الاولیاء عطار ). شیعه ای در مسجد رفت نام صحابه دید بر دیوار نوشته شده است خواست که خیو بر نام ابوبکر و عمر بیاندازد بر نام علی افتاد. ( منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 126 ).با کف درپاش تو هر دم ز ننگ
ابر زند بر رخ دریا خیو.
سپاهانی ( از شرفنامه منیری ).