دهر به پرویزن زمانه فرو بیخت
مردم را چه خیاره و چه رذاله.
ناصرخسرو.
فلک روغنگری گشته ست بر مابکار خویش در جلد و خیاره.
ناصرخسرو.
و رسول فرستاد سوی امیرمحمود که اگر این عزم را بیفکنی و سوی تانیسر نشوی پنجاه فیل خیاره بدهم. ( زین الاخبار گردیزی ).پس کیسه کیسه راند ز راه و خره خره
آن ناقد خیاره کز او ده بیک خیار.
سوزنی.
- خیاره کردن ؛ برگزیدن. یکه چین کردن : و درمیان این دو تن را خیاره کرده بود. ( تاریخ بیهقی ).
فرو فرستاد از بهر عون نصرت دین
خیاره کرد سپاهی ز لشکر جرار.
مسعودسعد.
خیاره. [ رَ / رِ ] ( اِ ) کنگره های اطراف ظروف. دندانه های لب ظرفی برای زینت. ( یادداشت مؤلف ).
خیاره. [ رَ ] ( اِخ ) دهی است به طبریه و در آن ده است قبر شعیب علیه السلام. ( از منتهی الارب ).
خیاره. [ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ییلان بخش حومه شهرستان سنندج ، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری سنندج و 5 هزارگزی جنوب شوسه سنندج بهمدان. سکنه 500 تن. آب آن از چشمه و راه مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).