خوزان
فرهنگ اسم ها
معنی: نام پهلوانی ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
برچسب ها: اسم، اسم با خ، اسم پسر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
بیک دست مر طوس را کرد جای
منوشان و خوزان فرخنده رای.
فردوسی.
که بر کشور پارس بودند شاه منوشان و خوزان زرین کلاه.
فردوسی.
بخندید با رستم از قلب گاه منوشان و خوزان لشکرپناه.
فردوسی.
بسغد اندرون بود یک هفته بیش قلیمان و خوزان همی رفت پیش.
فردوسی.
خوزان. [ ] ( اِخ ) نام قریتی است از قراء اصفهان مرکز ماربین. ( یادداشت بخطمؤلف ). صاحب انجمن آرای ناصری میگوید این ناحیت آبادکرده خوزان پهلوانست : نخست از ملوک گردنکش و سپهدار لشکرکش فرعون لعین از خوزان ماربین برخاست و در ملک بر ذروه میغ بنشست. ( از ترجمه محاسن اصفهان ).
خوزان. [ ] ( اِخ ) نام قریتی است به هرات. ( یادداشت بخط مؤلف ) ( از منتهی الارب ).
خوزان. [ ] ( اِخ ) نام قریتی است بنواحی پنج دیه. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خوزان. [ خو ] ( اِخ ) نام شهری است در خوزستان. ( انجمن آرای ناصری ) :
به خوزان بردوی را دایگانش
که آنجا بود جای و خان و مانش.
( ویس و رامین ).
بدایه بود رامین هم بخوزان گه و بی گه بروی دوست پویان.
( ویس و رامین ).
شدند از راه نزد ویس شادان زخوزان آوریدندش بخوران.
( ویس و رامین ).
مرا درشهر خوزان مهربانی است که باغ خاص شه را پاسبانی است.
عطار ( از انجمن آرای ناصری ).
خوزان. [ ] ( اِخ ) شهری است به خراسان قدیم. ( حدود العالم ص 57 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید