چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوریهای ناکردنی.
نظامی.
- سبزی خوردنی ؛ سبزیهایی که مانند نان خورش با نان می خورند از قبیل نعناع و طرخون و گندنا و مرزه و جز آن. ( ناظم الاطباء ).|| ( اِ ) آنچه خوردن آن واجب و ضرور است. ( یادداشت مؤلف ). || غذا. طعام. خورش. ذخیره. توشه. ( ناظم الاطباء ). مقابل پوشیدنی. ( یادداشت مؤلف ) :
بهرمنزلی ساخته خوردنی
خورشها و گسترده گستردنی.
فردوسی.
از آن پیش کاین کارها شد بسیچ نبد خوردنیها جز از میوه هیچ.
فردوسی.
نه افکندنی هست و نه خوردنی نه پوشیدنی و نه گستردنی.
فردوسی.
از او خوردنی خواست رستم نخست پس آنگه ز اندیشه دل را بشست.
فردوسی.
نخست خوردنی که ساخته بودند رسول را مثال داد تا پیش آوردند. ( تاریخ بیهقی ). امیر... بسیار پرسیدی از آن جایها و روستاها و خوردنیها. ( تاریخ بیهقی ). خوردنیها بصحرا مغافصةً پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی. ( تاریخ بیهقی ). مرابا خویشتن در صدر بنشاند و خوردنی را خوانی نهاد سخت نیکوی. ( تاریخ بیهقی ).ز نخجیر و از هیزم و خوردنی
برند آنچه شان باید از بردنی.
اسدی.
کجا رفت خواهی ببر بردنی بپرهیز و مستان ز کس خوردنی.
اسدی.
فلرز؛ ایزاری یا رکویی بود که خوردنی در او بندند. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ).خوانی نهم که مرد خردمند را
از خوردنیش عاجز و حیران کنم.
ناصرخسرو.
و از این که زکریا در شریعت روزه داشتی از گفتنی و خوردنی. ( قصص الانبیاء ). از همه خوردنیها... بیش از یک سیری نتوان خورد و اگر بیش خوری طبع نفور گیرد. ( نوروزنامه خیام ). یا بیماری که مضرت خوردنیها می داند و همچنان بر آن اقدام می نماید تا بمعرض تلف افتد. ( کلیله و دمنه ). لحظه ای توقف کن تا خوردنی سازم. ( سندبادنامه ص 288 ).دهان گو ز ناگفتنیها نخست
بشوی ، آنگه از خوردنیها بشست.
سعدی ( بوستان ).
|| دوا که بخورند یا بیاشامند. مقابل مالیدنی. ( یادداشت مؤلف ). || کنایه از زنی باشد که پا بسن گذاشته و پیری با او اثر نکرده باشد. ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی ).