خمد

لغت نامه دهخدا

خمد. [ خ َ ] ( ع مص ) فرومردن زبانه آتش که آتش هنوز باقی است. منه : خمدت النار. || بیهوش شدن بیمار و یا مرد. منه : خمد المریض. || کم شدن سختی تب. || خوابانیدن آتش در جایی. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).

فرهنگ فارسی

فرو مردن زبانه آتش که آتش هنوز باقی است .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)

دانشنامه عمومی

خِمِد کشوری خیالی در مجموعه ماجراهای تن تن و میلو است. این کشور که یک شیخ نشین عربی است، در ساحل دریای سرخ واقع شده است. بخشی از داستان کتاب های سرزمین طلای سیاه و کوسه های دریای سرخ در خمد اتفاق می افتد. [ ۱] [ ۲]
خمد در زبان فلامان ناحیه بروکسل به معنی گرفتمش است.
عکس خمد
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس