خفو
لغت نامه دهخدا
خفو. [ خ ُف ُوو ] ( ع مص ) خَفْوْ بهر دو معنی. رجوع به خفو در این لغت نامه شود. || زدن بشمشیر. ( تاج المصادر بیهقی ). || سر جنبانیدن از غلبه خواب. ( یادداشت بخط مؤلف ). || بال زدن مرغ برای پریدن و در پریدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) ( از تاج المصادر بیهقی ). || جستن رگ. ( از تاج المصادر بیهقی ).
خفو. [ خ َف ْوْ ] ( ع اِ ) برقی که از کناره ابر بدرخشد و منبسط گردد و چون جزئی و ضعیف بنظر آید آنرا ومیض گویند و اگر عموماً بدرخشد آنرا عتیقه نامند. خُفُوّ. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خفو. [ خ ُف ُوو ] ( ع اِ ) برقی که از کناره ابر بدرخشد و منبسط گردد. خَفو. ( منتهی الارب ). رجوع به خَفو در این لغت نامه شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید