خرگاهی

لغت نامه دهخدا

خرگاهی. [ خ َ ]( ص نسبی ) منسوب به خرگاه. خرگاه نشین. || معشوقه چادرنشین. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چو زین خرگاه گردان دور شد شاه
برآمد چون رخ خرگاهیان ماه.
نظامی.
آن خرامنده ماه خرگاهی
شد طلبکار آب چون ماهی.
نظامی.
آمدند آن بتان خرگاهی
حوض دیدند و ماه با ماهی.
نظامی.
آنچه دراین حجله خرگاهی است
جلوه گری چند سحرگاهی است.
نظامی.
ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل.
سعدی.
- ماه خرگاهی ؛ معشوقه چادرنشین. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- ماه خرگهی ؛ معشوقه چادرنشین. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چه ناله ها که رسیداز دلم بخرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
حافظ.
|| در صفت درخت ، آنکه امروز چتری گویند. ( یادداشت بخط مؤلف ): و در این چهارباغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب وهر میوه که اندر بهشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بوده است. ( تاریخ بخارای نرشخی ).

فرهنگ فارسی

منسوب به خرگاه خرگاه نشین

پیشنهاد کاربران

بپرس