خرم

/xorram/

مترادف خرم: باصفا، باطراوت، نزه، سرسبز، بشاش، خشنود، خوش، خوشحال، خوشدل، زنده دل، شاد، شادان، شادمان، مبتهج، مسرور، مشعوف، مصفا ، ناشاد

متضاد خرم: بی صفا

معنی انگلیسی:
fresh, green, pleasant, cheerful, exuberant, gay, lighthearted, luxuriantly, opulent, chrome, box-calf

فرهنگ اسم ها

اسم: خرم (پسر) (فارسی) (تلفظ: khorram) (فارسی: خرّم) (انگلیسی: khorram)
معنی: فرخنده، مبارک، سرسبز و با طراوت، شاد، خوشحال، خوب، خوش
برچسب ها: اسم، اسم با خ، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

خرم. [ خ َ ] ( ع اِ ) بینی کوه. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پوست تخم مرغ است که بجهت ادویه عین مشغول کرده باشند. ( تحفه حکیم مؤمن ). || پشته و یا بینی کوه که جدا شده باشد از دیگری. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دماغه. ( ازتاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( مص ) ( اصطلاح عروض ) افتادن فای فعولن و میم مفاعیلن در عروض. ( از ناظم الاطباء ). در کشاف اصطلاحات فنون آمده : هو حذف المیم من مفاعیلن لیبقی فاعیلن فنقل الی مفعولن و یسمی اخرم. ( تعریفات جرجانی ). حذف حرف اول از جزء است چنانچه در عنوان الشرف گفته ، و در پاره ای از رسائل عروض عرب گوید: خرم افکندن اولین متحرک از وتد مجموع باشد در صورتی که جزء در صدر بیت واقع شده باشد پس اگر این عمل در فعولن سالم صورت گیرد آنرا عضب خوانند و خرم اعم از عضب و ثلم باشد - انتهی. در رساله قطب الدین سرخسی آمده که خرم اسقاط اول ْ وتد مجموع است ، و در عروض سیفی آورده که خرم انداختن میم مفاعیلن است و چون فاعیلن کلمه غیرمستعمل باقی ماند بجایش مفعولن نهند و آن رکن که در آن خرم واقع شود آنرا اخرم گویند، و در منتخب می گوید: خرم رفتن فای فعولن و میم مفاعیلن است پس در اختلاف عبارات امعان نظری کن. || ( مص ) باز کردن درز دوخته را. ( از تاج العروس ) : اما علاج ، آنکه جراحت بر او [ بر زبان ] آید و رباطی کوتاه گردد دستکاریست و بریدن آن رباط چندانکه زفان مسترخی نشود و اگراز بریدن ترسند که چون بسیار آید اولیتر آن باشد که خرم کنند و آن چنان باشد که ابریشمی بوزن اندر زیر آن رباط کشند به احتیاط و ببندند و رگها را گوش دارند تا در ابریشم و بند او نباشند تا بریده نشوند آن ابریشم را بگذارند و همی آزمایند تا آن روز که آن رباط بریده نشود و ابریشم برون آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || شکافتن دیوار بینی را. || بریدن و کم کردن چیزی را از کسی ، منه : ماخرمت منه شیئاً. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || خارج از راه شدن رهبر، منه : ماخرم الدلیل عن الطریق. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( منتهی الارب ). || افتاده. افتادگی در کتاب و مانند آن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خرم. [ خ ُ ] ( ع اِ ) پشته و یا بینی کوه که جدا شده باشد از دیگری. || دماغه. ( از لسان العرب )( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) شاد شادمان خندان . ۲ - ( اسم ) ماه دهم از سال شمسی دی . ۳ - روز هشتم از هر ماه شمسی . ۴ - مقام و پرده ایست در موسیقی قدیم . ۵ - گیاهی است از تیر. مرکبیان که برگهای آن در طب قدیم مستعمل بود حالبی.
دهی است از دهستان بالاسرخ بخش کدکن سر راه مالرو عمومی کدکن برباط سنگ این ده در دامنه کوه قرار دارد با آب و هوای معتدل .

فرهنگ معین

(خُ رَّ ) (ص . ) شاد، شادمان .

فرهنگ عمید

= اخرم
۱. شاد، شادمان.
۲. خوش.
۳. تازه و شاداب.

گویش مازنی

/Kherem/ خاموش کردن چراغ یا آتش & هم سنخ – هم پایه – هم ارزش - مناسب & از توابع دهستان بندپی بابل

واژه نامه بختیاریکا

ناخُرمی گریدِن

دانشنامه آزاد فارسی

خَرْم
(در لغت به معنی بریدن بینی) اصطلاحی در عروض. از زحاف های عروضی، و آن افتادن «م» از مفاعیلن است که به جای «فاعیلن» باقی مانده مفعولن نهند. رکن تحت زحاف خرم را اخرم نامند.

جدول کلمات

شاد

مترادف ها

blooming (صفت)
غنا، خرم، سبز، گل دار، شکوفه دهنده

fresh (صفت)
اماده، جسور، با روح، سرد، خنک، زنده، شیرین، پر رو، خرم، سبز، تر و تازه، تازه، باطراوت، تازه نفس، با نشاط

vivid (صفت)
روشن، زنده، سرزنده، سرحال، خرم، سر سخت، واضح

merry (صفت)
فراخ، خوشحال، بشاش، خوشدل، خوش، شاد دل، سرحال، خرم، مسرور، شاد، خوشنود، سرمست، سبک روح، با نشاط، شادمان، خوش وقت، خشنود، خندان، سرخوش، شاد کام، پرنشاط، پر میوه

gay (صفت)
فراخ، خوشدل، شوخ، سرحال، خرم، خوشنود، سرمست، سبک روح، خوش وقت، خشنود، سرخوش، پرنشاط

green (صفت)
خرم، سبز، تازه، خام، نارس، بی تجربه

فارسی به عربی

اخضر , جدید , لطیف

پیشنهاد کاربران

خُرُم - نوعی چرم گاوی است که بسیار نرم است ، از واژه хромовая кожа در زبان روسی اخذ شده است. بصورت ترمین در صنعت چرمسازی بکار برده میشود.
اوقات خرم یعنی زمان شاد و صمیمی حال توسط خود آنها مثل زن و شوهر باشد یا توسط تلویزیون و سی دی آهنگ و دیگر وسایل ارتباط فردی و جمعی باشد .
مثل سرو آزاد ؛ سخت خرّم :
چو طینوش بشنید ازو شاد گشت
بسان یکی سرو آزاد گشت.
فردوسی.
سیاوش ز ایرانیان شاد شد
بسان یکی سرو آزاد شد.
فردوسی.
مخالف خرم
سر گوز
خوش منظره و دلنشین

خرم: در پهلوی هرم huram بوده است .
( ( خورش خانهٔ پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار خرّم نهان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 289. )

سرسبز
به فتح "خ" و فتح "ر" به معنای پاره شدن بینی شتر
به کسر خ و سکون ر. آب بینی. مف. خلم به گویش کازرونی ( ع. ش )

بپرس