خرم
/xorram/
مترادف خرم: باصفا، باطراوت، نزه، سرسبز، بشاش، خشنود، خوش، خوشحال، خوشدل، زنده دل، شاد، شادان، شادمان، مبتهج، مسرور، مشعوف، مصفا ، ناشاد
متضاد خرم: بی صفا
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: فرخنده، مبارک، سرسبز و با طراوت، شاد، خوشحال، خوب، خوش
برچسب ها: اسم، اسم با خ، اسم پسر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
خرم. [ خ ُ ] ( ع اِ ) پشته و یا بینی کوه که جدا شده باشد از دیگری. || دماغه. ( از لسان العرب )( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان بالاسرخ بخش کدکن سر راه مالرو عمومی کدکن برباط سنگ این ده در دامنه کوه قرار دارد با آب و هوای معتدل .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۱. شاد، شادمان.
۲. خوش.
۳. تازه و شاداب.
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه آزاد فارسی
خَرْم
(در لغت به معنی بریدن بینی) اصطلاحی در عروض. از زحاف های عروضی، و آن افتادن «م» از مفاعیلن است که به جای «فاعیلن» باقی مانده مفعولن نهند. رکن تحت زحاف خرم را اخرم نامند.
(در لغت به معنی بریدن بینی) اصطلاحی در عروض. از زحاف های عروضی، و آن افتادن «م» از مفاعیلن است که به جای «فاعیلن» باقی مانده مفعولن نهند. رکن تحت زحاف خرم را اخرم نامند.
wikijoo: خرم
جدول کلمات
مترادف ها
غنا، خرم، سبز، گل دار، شکوفه دهنده
اماده، جسور، با روح، سرد، خنک، زنده، شیرین، پر رو، خرم، سبز، تر و تازه، تازه، باطراوت، تازه نفس، با نشاط
روشن، زنده، سرزنده، سرحال، خرم، سر سخت، واضح
فراخ، خوشحال، بشاش، خوشدل، خوش، شاد دل، سرحال، خرم، مسرور، شاد، خوشنود، سرمست، سبک روح، با نشاط، شادمان، خوش وقت، خشنود، خندان، سرخوش، شاد کام، پرنشاط، پر میوه
فراخ، خوشدل، شوخ، سرحال، خرم، خوشنود، سرمست، سبک روح، خوش وقت، خشنود، سرخوش، پرنشاط
خرم، سبز، تازه، خام، نارس، بی تجربه
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
خُرُم - نوعی چرم گاوی است که بسیار نرم است ، از واژه хромовая кожа در زبان روسی اخذ شده است. بصورت ترمین در صنعت چرمسازی بکار برده میشود.
اوقات خرم یعنی زمان شاد و صمیمی حال توسط خود آنها مثل زن و شوهر باشد یا توسط تلویزیون و سی دی آهنگ و دیگر وسایل ارتباط فردی و جمعی باشد .
مثل سرو آزاد ؛ سخت خرّم :
چو طینوش بشنید ازو شاد گشت
بسان یکی سرو آزاد گشت.
فردوسی.
سیاوش ز ایرانیان شاد شد
بسان یکی سرو آزاد شد.
فردوسی.
چو طینوش بشنید ازو شاد گشت
بسان یکی سرو آزاد گشت.
فردوسی.
سیاوش ز ایرانیان شاد شد
بسان یکی سرو آزاد شد.
فردوسی.
مخالف خرم
سر گوز
خوش منظره و دلنشین
خرم: در پهلوی هرم huram بوده است .
( ( خورش خانهٔ پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار خرّم نهان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 289. )
( ( خورش خانهٔ پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار خرّم نهان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 289. )
سرسبز
به فتح "خ" و فتح "ر" به معنای پاره شدن بینی شتر
به کسر خ و سکون ر. آب بینی. مف. خلم به گویش کازرونی ( ع. ش )