تنت از خرق و التیام بری
نفست از شهوت و خصام عری.
اوحدی.
- خرق اجماع ؛ برخلاف اجماع رفتن. مخالفت کردن با اجماع. ( یادداشت بخط مؤلف ).- خرق اجماع کردن ؛ برخلاف اجماع رفتار کردن. اعتناء به اجماع نکردن. مخالف اجماع گام برداشتن.
- خرق عادت ؛ معجزه. اعجاز. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- || کرامات اولیاء. ( از ناظم الاطباء ).
- خرق فلک ؛ از این ترکیب است : خرق فلک محال است ، که قاعده ای است در فلسفه قدیم :
خلاف ارسطو کز این پیش گفت
که نشکافد این سبز دژ ای شگفت.
ادیب ( از امثال و حکم دهخدا ).
خرق. [ خ َ ] ( ع مص ) آوردن چیزی را. پاره کردن. دریدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) : فانطلقا حتی اذا رکبا فی السفینة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شیئاً امراً. ( قرآن 71/18 ).
وآن فضای خرق اسباب و علل
هست ارض اﷲ ای صدر اجل.
مولوی ( مثنوی ).
آنکه بیرون از طبایع جان اوست منصب خرق سببهاآن اوست.
مولوی ( مثنوی ).
|| دروغ گفتن. || چاک زدن جامه. || دروغ بربافتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) : و جعلوا شرکاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنین و بنات بغیر علم سبحانه و تعالی عما یصفون. ( قرآن 100/6 ). || طی مسافت کردن. ( ازمنتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). منه : «خرق الارض »؛ ای برید مسافت زمین را به رفتن. ( منتهی الارب ).خرق. [ خ َ ] ( اِخ ) قریتی از اعمال نیشابور بوده است. ( از معجم البلدان ).بیشتر بخوانید ...