خرق

/xarq/

لغت نامه دهخدا

خرق. [ خ َ ] ( ع اِ ) بیابان بی آب و گیاه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خُروق : چون بجیرفت و حدود گرمسیر رسید در رودبار به خرق مقام فرمود. ( المضاف الی بدایعالازمان ). || زمین فراخ. ج ، خروق. || سوراخ در دیوار. ج ، خروق. || گیاهی مانند قسط. || دریدگی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || مقابل التیام. ( یادداشت بخط مؤلف ). منه یقال : فی ثوبه خرق : پسر خویش را الیسغ بسبب خرقی که در او میدید و نزقی که در شمایل وی مشاهده میکرد ببعضی از قلاع کرمان فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 288 ). قدما می گفتند خرق و التیام فلک محال است :
تنت از خرق و التیام بری
نفست از شهوت و خصام عری.
اوحدی.
- خرق اجماع ؛ برخلاف اجماع رفتن. مخالفت کردن با اجماع. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خرق اجماع کردن ؛ برخلاف اجماع رفتار کردن. اعتناء به اجماع نکردن. مخالف اجماع گام برداشتن.
- خرق عادت ؛ معجزه. اعجاز. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- || کرامات اولیاء. ( از ناظم الاطباء ).
- خرق فلک ؛ از این ترکیب است : خرق فلک محال است ، که قاعده ای است در فلسفه قدیم :
خلاف ارسطو کز این پیش گفت
که نشکافد این سبز دژ ای شگفت.
ادیب ( از امثال و حکم دهخدا ).

خرق. [ خ َ ] ( ع مص ) آوردن چیزی را. پاره کردن. دریدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) : فانطلقا حتی اذا رکبا فی السفینة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شیئاً امراً. ( قرآن 71/18 ).
وآن فضای خرق اسباب و علل
هست ارض اﷲ ای صدر اجل.
مولوی ( مثنوی ).
آنکه بیرون از طبایع جان اوست
منصب خرق سببهاآن اوست.
مولوی ( مثنوی ).
|| دروغ گفتن. || چاک زدن جامه. || دروغ بربافتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) : و جعلوا شرکاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنین و بنات بغیر علم سبحانه و تعالی عما یصفون. ( قرآن 100/6 ). || طی مسافت کردن. ( ازمنتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). منه : «خرق الارض »؛ ای برید مسافت زمین را به رفتن. ( منتهی الارب ).

خرق. [ خ َ ] ( اِخ ) قریتی از اعمال نیشابور بوده است. ( از معجم البلدان ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سستی اندیشه ضعف رای احمقی نادانی . ۲ - درشتی مقابل رفق نرمی .
دهی است از دهستان درز آب بخش حومه شهرستان مشهد واقع در ۳٠ هزار گزی شمال مشهد و ۱۲ هزار گزی باختر مالرو عمومی مشهد به کلات این ده در جلگه واقع با آب و هوای معتدل و آب آن از قنات و محصول غلات و چغندر و نخود و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه مالرو است .

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) پاره کردن ، درانیدن . ۲ - (اِ. ) درز، شکاف ، رخنه .
(خَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ خرقه .
(خَ یا خُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نادانی ، ضعف رای . ۲ - درشتی .

فرهنگ عمید

۱. شکافتن، پاره کردن، چاک دادن.
۲. (اسم ) سوراخ، رخنه، شکاف.
* خرق عادت: [مجاز]
۱. خلاف عادت.
۲. انجام دادن کار غیرعادی و معجزه مانند.
نادانی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۴(بار)
شکافتن. قاموس پاره کردن و شکافتن و غیره گفته است. در مجمع شکافتن آمده است . تا وقتیکه در کشتی سوار شدند کشتی را بشکست (بشکافت) موسی گفت: کشتی را شکافتی تا اهل آن را غرق کنی؟!!/ * جنّ را شریکان خدا قرار دادند حال آنکه جنّ را خدا آفریده است و به دروغ بی آنکه بدانند برای خدا پسران و دختران ساختند. خرق به معنی دروغ ساختن و افتراء نیز آمده است در قاموس هست: «خرق الکذب: صنعه» در معنی خرق قید فساد لازم نیست چنانکه راغب گفته بلکه اعمّ است زیرا در آیه اوّل «خرقها» که حکایت عمل آن عالم است از روی فساد نبود بلکه «اخرقتها» که کلام موسی است توأم با فساد است زیرا موسی چنان فهمید. همچنین در نهج البلاغه خطبه 106 درباره علم خدا آمده: «خَرَقَ عِلْمُهُ باطِنَ غَیْبِ السُّتُراتِ» یعنی علم خدا باطن پوشیده‏ها را شکافته است. پیداست که در اینجا و امثال آن قید بدون رویّه و قید فساد جاری نیست ولی در خطبه 107 «خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ» قید فساد و بی تدبّری جاری است . * در زمین به تکبّر راه مرو، هرگز زمین را نتوانی شکافت.

دانشنامه عمومی

خرق یک روستا در ایران است که در دهستان سنگر ( فاروج ) واقع شده است. [ ۱] این روستا تا سال ۱۳۳۹ یکی از روستاهای بخش بام و صفی آباد شهرستان سبزوار بوده است. [ ۲] بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۱۴۱۸ نفر ( برابر با ۴۹۸ خانوار ) بوده است. [ ۳]
اهالی روستای خرق به زبان ترکی خراسانی سخن می گویند. [ ۴]
عکس خرقعکس خرق
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

حله

مترادف ها

disrespect (اسم)
بی حرمتی، خرق، اهانت، عدم رعایت، بی احترامی

idiocy (اسم)
خبط دماغ، خرق، خرف، حماقت، ابلهی، سبک مغزی

amentia (اسم)
حالت هذیان، سفاهت، خرق

asperity (اسم)
ترشی، خرق، تلخی و خشونت، خشونت، نامطبوعی

imbecility (اسم)
خرق، خرفتی، کند ذهنی، ضعف اخلاق

anility (اسم)
خرق، خرف، خرفتی، خرف بودن

brutality (اسم)
خرق، بی رحمی، سبعیت، وحشیگری، جانور خویی

dementia (اسم)
خرق، دیوانگی، جنون

dotage (اسم)
خرق، ضعف پیری، کودنی در اثر پیری

discourtesy (اسم)
تندی، خرق، خشونت، بی ادبی، بی نزاکتی، بی تربیتی، عدم نزاکت

پیشنهاد کاربران

خَرق: شکافتن، پاره کردن.
رخنه، پارگی: ( ثغر روم را خرقی افتاد ) ( مقامات حمیدی، مقامه ی دوم )
خرق عادت:شکسته شدن عادت، عدم رعایت عادت

بپرس