خرسند
/xorsand/
مترادف خرسند: بشاش، خشنود، خوش، شاد، راضی، شاکر، شادمان، محظوظ، مشعوف ، قانع
متضاد خرسند: ناخرسند، ناخشنود
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: شادمان، خوشحال، قانع، خشنود، راضی و قانع
برچسب ها: اسم، اسم با خ، اسم پسر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
کیست بگیتی ضمیر مایه ادبار
آنکه به اقبال او نباشد خرسند.
رودکی.
تن خویش بر برگ خرسند کن بدانش دلت را یکی پند کن.
فردوسی.
گرچه کشّی تو مرا صابر و خرسندم که مرا زنده کند زود خداوندم.
منوچهری.
تو خرسندی بکار آور دراین بندکه بی انده بود همواره خرسند.
( ویس و رامین ).
امیر محمد... نیز لختی خرسندتر گشت. ( تاریخ بیهقی ). انوشیروان با همه دلبستگی خرسند شد. ( فارسنامه ابن بلخی ) : بیک دل وقت را خرسند میباش
اگرچه لاغر افتاده شکاری.
خاقانی.
بدم گفتی و خرسندم عفاک اللَّه نکو گفتی سگم خواندی و خشنودم جزاک اللَّه کرم کردی.
سعدی.
نگردد خاطر از ناراست خرسندوگر خود گویی آنرا راست ماند.
جامی.
|| قانع. ( ربنجنی ). راضی. ( غیاث اللغات ). شاکر ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). قَنوع. ( یادداشت بخط مؤلف ). کسی را گویند که رضا بقضا داده باشد و به هرچه او را پیش آید شاکر و راضی بود. ( برهان قاطع ) : بنور شمع کی خرسند باشد
کسی کآگه شد از خورشید ازهر.
عنصری.
چو خرسند گشتی بداد خدای توانگر شدی یکدل وپاکرای.
فردوسی.
تو مخروش وز داده خرسند باش بگیتی درخت برومند باش.
فردوسی.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت از او آز و تیمار در بند گشت.
فردوسی.
بدان کت دادایزد باش خرسند.( ویس و رامین ).
بهیچ چیز نباشند عاشقان خرسند.قطران.
حکیمان گفته اند کوشا باشید تا آبادان باشید و خرسند باشید تا توانگر باشید و فروتن باشید تا بسیاردوست باشید. ( از قابوسنامه ).نه نکبتی نه بلائی نه محنتی است مرا
که روزگارم نوش است و زندگانی قند
ولیک آنکه خداوند را چو یافت کریم
از او بنعمت بسیار کی شود خرسند؟
کیکاوس بن قابوس بن وشمگیر.
که را بخت فرخ دهد تاج و گاه چو خرسند نبود درافتد بچاه.
( گرشاسب نامه ).
بمرگ سپهبد جهان پهلوان که یزدانْش داراد روش روان بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
نام ناحیتی بوده است از روم بر مشرق خلیج .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. قانع.
جدول کلمات
مترادف ها
راضی، سیرچشم، خرسند، خوشنود، سیر، خشنود
راضی، فرخنده، خوشحال، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، خوشبخت، سعادتمند، خوش، مسرور، شاد، خرسند، محظوظ، خوش وقت، خندان، سفیدبخت، بانوا
راضی، خرسند، خوشنود
خوشحال، مسرور، شاد، خرسند، خوشنود، محظوظ، خوش وقت، خشنود
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
سلام، به مازندرانی میشه ( سندبزرگ )
به زبان سنگسری
شنگول shangol
دّل شاد dal shad
دل اروم dal arom
خاشال khoshe
دل به چه خرسند هر چه هست از او
فرزند نیک چون برگ گل هر چه هست از او
خرسند ز نعمت فراوان هر چه هست از او
... [مشاهده متن کامل]
باغ و راغ ودشت خرسند باز از او
ز هوا پاک دل شاد باز از او
اب روان در کوه ودشت وبیابان باز از او
ابر با باران خنده بر جهان باز از او
خرسند ز میوه های و گلهای گوناگون باز از او
خو و ماه و ارض نعمت فزون باز از او
ما در رد نعمت ناشکر باز صبر ازاو
خرسند ز چندین خطا باز صبر از او
ز ما گناه فزون باز ساتر از او
خرسند ز زیبایی رخ عاشق جمال خود باز از او
خرسند از اعضای بدن هر کدام یک کارخانه باز نعمت از او
چشم با چند میلیون سلول تصور در دهم ثانیه نعمت از او
پارسی نا از او بازگشت او این ره از او
اکثریت در غفلت ندانیم کمال و سعادت رفتن به سو او باز همه چیز از او
🥀🥀🥀🌹🌹🌹🥀
شنگول shangol
دّل شاد dal shad
دل اروم dal arom
خاشال khoshe
دل به چه خرسند هر چه هست از او
فرزند نیک چون برگ گل هر چه هست از او
خرسند ز نعمت فراوان هر چه هست از او
... [مشاهده متن کامل]
باغ و راغ ودشت خرسند باز از او
ز هوا پاک دل شاد باز از او
اب روان در کوه ودشت وبیابان باز از او
ابر با باران خنده بر جهان باز از او
خرسند ز میوه های و گلهای گوناگون باز از او
خو و ماه و ارض نعمت فزون باز از او
ما در رد نعمت ناشکر باز صبر ازاو
خرسند ز چندین خطا باز صبر از او
ز ما گناه فزون باز ساتر از او
خرسند ز زیبایی رخ عاشق جمال خود باز از او
خرسند از اعضای بدن هر کدام یک کارخانه باز نعمت از او
چشم با چند میلیون سلول تصور در دهم ثانیه نعمت از او
پارسی نا از او بازگشت او این ره از او
اکثریت در غفلت ندانیم کمال و سعادت رفتن به سو او باز همه چیز از او
🥀🥀🥀🌹🌹🌹🥀
خرسند در پارسی باستان: اوثندو uşandu؛ در سغدی: اغوسند aqusand و غوسند qusand، و خوسند xusand؛ در پارتی، مانوی و پهلوی: hunsand. و به معنی کسی است که خونش در آرامش است.
واژه خرسند
معادل ابجد 914
تعداد حروف 5
تلفظ xorsand
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: xorsand] ‹خورسند›
مختصات ( خُ سَ ) ( ص . )
آواشناسی xorsand
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد 914
تعداد حروف 5
تلفظ xorsand
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: xorsand] ‹خورسند›
مختصات ( خُ سَ ) ( ص . )
آواشناسی xorsand
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
شاش و خشنود و قانع
بشاش , سرحال