دگر پند و بندش نیاید بکار
درخت خبیث است بیخش برآر.
سعدی ( بوستان ).
|| گربز. ( از منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( متن اللغة ). || هر چیزی است بدبوی و بدطعم مانند سیر و پیاز. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || در اصطلاح اهل درایه لفظ خبیث از الفاظ ذم وقدح است. و راوی خبیث کسی است که روایتش قابل قبول نیست. || هر چیز که عرب آنرا پلید میداند مانند عقرب و مار. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). ج ، خَبائث. || سفله. فرومایه. پست. ناپاک و بی شرم : شهنشه نیارست کردن حدیث
که بر وی چه آمد ز خبث خبیث.
سعدی ( گلستان ).
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی بدولت تو نگه میکند به انبازی.
سعدی ( گلستان ).
یکی از خبیثان شهر این سخن بحاجی رسانید و دادش جواب.
سلمان ساوجی.
خبیث. [ خ ِب ْ بی ] ( ع ص ) پرخُبث. زشتکار. ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). ج ، خبیثون ، خبیثین.