عالم فانی که در وی شادمانی کمتر است
حاصلش گر گنج قارونست خاکش بر سر است.
( مجالس النفایس چ تهران ص 394 ).
خاموشی. ( حامص ) عدم تکلم. ( ناظم الاطباء ). سخن ناگفتن. بی سخنی. بی کلام بودن. بدون حرف بودن. خموشی. خامشی. امساک از کلام. سَکت. ( دهار ). سُکات. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). سُکوت ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )( تاج العروس ). صُمت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). صُمتَة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( دهار ). صُموت. نُصتَه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). نَطو. ( منتهی الارب ) :
چه نیکو داستانی زد یکی دوست
که خاموشی ز نادان سخت نیکوست.
( ویس و رامین ).
پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آمد و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند و خاموشی بهتر با ایشان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273 ).خاموشی دوم سلامت است. ( قابوسنامه ).رو دست بشوی و جز بخاموشی
پاسخ مده ای پسرپیامش را.
ناصرخسرو.
دانستند که خاموشی او رضای آن است. ( فارسنامه ابن بلخی ). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن. ( کلیله و دمنه ).از برون لب بقفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است.
خاقانی.
خاموشی لعل او چو می بینی جماشی چشم پرعتیبش بین.
خاقانی.
آخر گفتار تو خاموشی است حاصل کار تو فراموشی است.
نظامی.
بدو گفتم ز خاموشی چه جویی زبانت کو که احسنتی بگویی.
نظامی.
گفت پیغمبر که قولش کیمیاست حرف واجب نقره ، خاموشی طلاست.
مولوی.
نظر کردم بچشم رأی و تدبیرندیدم به ز خاموشی خصالی.بیشتر بخوانید ...