کسی سیرت آدمی گوش کرد
که اول سگ نفس خاموش کرد.
سعدی ( بوستان ).
شنیدم که سعیش فراموش کردزبان از مراعات خاموش کرد.
سعدی ( بوستان ).
اگر خاموش باشی تا دیگران بسخنت آرندبهتر که سخن گوئی و خاموشت کنند.
( از شاهد صادق ).
|| کشتن چراغ. کشتن شمع : صحبت اشراق را تیغ زبان در کار نیست
شمع را خاموش باید کرد تا مهتاب هست.
صائب ( از آنندراج ).
|| فرونشاندن آتش. نشاندن آتش. نشاندن شعله. اِطفاء : نخواهی آنکه چو آتش کنند خاموشت
خموش باش و به هر خس ره کمین مگشای.
؟
|| از غضب فرونشاندن. از خشم بازداشتن. || خاموش شدن. ( آنندراج ). از سخن بازایستادن : گفتگوی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش کن هین هوش دار.
مولوی.
شتر بانگ برزد که خاموش کن بمقدار خود گفته باید سخن.
امیرخسرو در حکایت اشتر و نصیحت کردن موش مردی را. ( از آنندراج ).
شاهد آنوقت بیاید که تو حاضر باشی
سخن آنوقت بگوید که تو خاموش کنی
در سخن آید و از بسکه کند بی تابی
چون گل از شرم برافروزد و خاموش کند.
محمدقلی میلی ( از آنندراج ).
یا رخ منما کز تو فراموش کنندیا لب مگشا که جمله خاموش کنند.
علیرضا ( از آنندراج ).
|| منع کردن و بازداشتن از کاری. ( آنندراج ).