خاصه

/xAsse/

مترادف خاصه: صفت خاص، مخصوص، ویژه، مخصوصبیگانه، غریبه، خلق، خوی، داب، سجیه، طبیعت، عادت، شیعه ، برگزیده

متضاد خاصه: عامه | سنی، عامه

برابر پارسی: ویژه

معنی انگلیسی:
especially

لغت نامه دهخدا

( خاصة ) خاصة. [ خاص ص َ ] ( ع اِ ) رجوع به خاصه شود.
خاصه. [ خاص ْ ص َ/ ص ِ ] ( از ع ، ق ) ویژه. سامه. خصوصاً. ( ناظم الاطباء ). مخصوصاً. یقیناً. البته. مقابل عامه :
فتنه شدم بر آن صنم کش بر
خاصه بدان دو نرگس دلکش بر.
دقیقی.
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی
خوشا با پریچهرگان زندگانی.
فرخی.
از بهر طمع خود را کارها پیوستند که دل پادشاهان خاصه که جوان باشند و کامران آن را خواهان گردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 257 ). خواجه گفت زندگانی خداوند دراز باد شرط آن است که به وقت گل ساتگینی خورند که مهمانی است چهل روزه خاصه چنین گل که از این رنگین تر و خوشبوی تر نتواند بود. ( تاریخ بیهقی ). آن ملاعین گرم درآمدند... خاصه در مقابله امیر. ( تاریخ بیهقی ). آنچه بکار آمده تر و نادره تر بود خاصه برداشتند. ( تاریخ بیهقی ). امیر گفت الحمدﷲ... بوبکر دبیر بسلامت رفت بسوی گرمسیر... دلم از جهت وی فارغ شد که به دست این بی حرمتان نیفتاد خاصه بوسهل زوزنی. ( تاریخ بیهقی ). این سلطان ما امروز نادره روزگار است خاصه در نشستن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 397 ). شراب خرمائی تن را فربه کند و خون بسیار زاید، خاصه که نو باشد. ( نوروزنامه ). خاصه در عهد امیر ابوسعد که بدسیرتی و ظلم او پوشیده نبود. ( فارسنامه ابن بلخی ص 146 ). و همه میوه ها آنجا [ کوار ] بغایت نیکوست خاصه انار. ( فارسنامه ابن بلخی ص 134 ). که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد نتواند بود خاصه در غربت. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ). خاصه در این روزگارتیره دو چیز است بر اطلاق روی بتراجع نهاده است. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ). اما غرض آن بود که شناخته شود که حکمت همیشه عزیز بوده است خاصه بنزدیک ملوک و اعیان. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ).
خاصه همسایگان نسطوری
که مرا عیسی دوم خوانند.
خاقانی.
خاصه که بشعر بی نظیر است
در جمله آفتابگردش.
خاقانی.
کار من مصلحت کجا گیرد
خاصه کاین فتنه در میان افتاد.
خاقانی.
ترا باد است در سرخاصه اکنون
که گرد مشک بر سوسن فشاندی.
خاقانی.
خاصه در این بادیه دیوسار
دوزخ محرورکش تشنه خوار.
نظامی.
خاصه کلیدی که در گنج راست
زیر زبان مرد سخن سنج راست.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مخصوصا بویژه .
فالق بن عبدالله اندسی رومی مکنی بامیر ابوالحسن .

فرهنگ معین

(صِّ ) [ ع . خاصة ] ۱ - (اِ. ) خاص ، ویژه . ۲ - خویش و مقرب کسی . ۳ - برگزیدة قوم . ج . خواص . ۴ - (ق . ) مخصوصاً، به ویژه .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ عامه] ویژه.
۲. (اسم ) قوهّ و اثری که در چیزی وجود دارد.
۳. چیزی که مخصوص چیز دیگر باشد، مخصوص به کسی یا چیزی.
۴. متعلق به کسی.
۵. [جمع: خَواصّ] خویش و مقرب کسی، به ویژه پادشاه.
۶. [مقابلِ عامه] شیعه، شیعی.
۷. (قید ) علی الخصوص، به ویژه، خصوصاً: از ادب نَبْوَد به پیش شه مقال / خاصه خود لاف دروغین و محال (مولوی: ۵۸ ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خاصه نامی است برای شیعه در مقابل ا هل سنت و جماعت که به عامه معروفند.
این واژه به تشدید صاد خوانده می شود(خاصّه). منبعخاتمی ،احمد،فرهنگ علم کلام،ص۱۰۵،انتشارات صبا.

[ویکی شیعه] خاصّه به لحاظ لغوی به معنای خواص و نزدیکان ویژه شخص است و در مقابل آن عامه به معنای همگان است.
در اصطلاح، منظور از عامه، اهل سنت و منظور از خاصه، شیعه است. به گفته سید محسن امین وجه نامگذاری «شیعه» به «خاصه» این است که اولاً شیعیان خودشان را برای نامیده شدن به نام اهل سنت سزاوارتر از دیگران می دانند، و ثانیاً شیعیان در میان عموم گروه های بسیار مسلمانان، گروهی خاص اند.

[ویکی الکتاب] معنی خَاصَّةً: مختص - مخصوص
ریشه کلمه:
خصص (۴ بار)

[ویکی فقه] خاصه (ابهام زدایی). واژه خاصه ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • خاصه (شیعه)، نامی است برای شیعه در مقابل اهل سنت و جماعت معروف به عامه• خاصه، عرض خاص یا خاصه یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق به معنای کلّی مختص یک موضوع و خارج از ماهیت آن موضوع
...

[ویکی فقه] خاصه (شیعه). خاصه نامی است برای شیعه در مقابل اهل سنت و جماعت که به عامه معروفند.
این واژه به تشدید صاد خوانده می شود(خاصّه).
منبع
خاتمی ،احمد،فرهنگ علم کلام،ص۱۰۵،انتشارات صبا. رده های این صفحه : شیعه | فرق و مذاهب

دانشنامه آزاد فارسی

خاصّه
(در لغت به معنی خاص، ویژه، مخصوص) در اصطلاح منطق، در مباحث کلیات خمس و تعریف به کار می رود: ۱. در بحث کلیات خمس خاصّه یا عَرَضِ خاص عبارت است از مفهوم کلّی عَرَضی که به یک حقیقت (ماهیت) اختصاص دارد، مانند نویسندگی که تنها نوع انسان بدان متصف می شود؛ ۲. در بحث معّرِف/خاصّۀ مرکبه: عبارت است از تعریفی که از مجموع چند صفت عرضی یا از مجموع چند عرض عام فراهم می آید؛ بدین معنا که هر یک از صفات مجموعه، به تنهایی عرض عام است؛ امّا کل مجموعه در حکم عرض خاص است و ویژۀ امر مورد تعریف. مثال رایج خاصۀ مرکبه، «طائر وَلود» (پرندۀ زاینده) است در تعریف خفاش.

پیشنهاد کاربران

در یکی از داستان ها دیدم که معنیش میشد ″مخصوصاً ″
زیبا ، قشنگ در زبان ملکی گالی بشکرد
خاصه مخصوصا
معنی معلومی ندارد بیشتر منظور این است که شاید باشد یا وجود داشته باشد
مانند جمله ای در قابوس نامه که نوشته شده است:
خاصّه کسی را که پند نشنود که او خود اوفتد.
تنها، فقط،
مخصوصا

بپرس