دگر ره باز با هر کوهساری
بخار آورد پیدا خارخاری.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 441 ).
تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم خلد عدوی ترا خارخار از آتش و آب.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 28 ).
در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد. ( فیه مافیه مولوی 64 از حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع ).خارخار دو فرشته می نهشت
تا که تخم خویش بینی را نکشت.
( مثنوی ).
از خارخار عشق تو در سینه دارم خارهاهر دم شکفته در دلم زان خارها گلزارها.
جامی.
دل را ز خار خار تمنای وصل خویش خوبان فریب بستر سنجاب داده اند.
فیاض لاهیجی ( از آنندراج ).
خارخار آن پریرو داشته بر مزار هر که گل پاشیده است.
کلیم ( از آنندراج ).
فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گرددز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد.
واعظ قزوینی ( از آنندراج ).
ابر دامن کش و گلشن خوش و ساقی است کریم خارخار غم ایام چه خواهد بودن.
حضرت شیخ ( از آنندراج ).
گل اندامی که دارد غنچه در سر خارخار اوصبا در رقص طاوس است از رنگ بهار او.
میرمحمدافضل ثابت ( از آنندراج ).
محمدخان که حرکات او بر طبعش ناگوار و از اطوار او خارخار در دل داشت در آن روز عنان اختیار از دست داده. ( تاریخ گلستانه ).بیشتر بخوانید ...