چون ملک الهند است از آن دیدگانش
گردش بر خادم هندو دو رست.
خسروی.
شمرده ست خادم در ایوان شاه کز ایشان یکی نیست بی دستگاه.
فردوسی.
بفرخنده فال و بروشن روان برفتند گرد اندرش خادمان.
فردوسی.
پرستنده در پیش و خادم چهل برو برگذشتند شادان بدل.
فردوسی.
زین سپس خادم تو باشم و مولایت چاکر و بنده و خاک دو کف پایت.
منوچهری.
برجاس او بسر بر گه باز و گه فرازچون خادمی که سجده برد پیش شاه ری.
منوچهری.
احمدبن ابی داود گوید: چون بخادم رسیدم بحالی بودم عرق بر من نشسته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173 ). امیر رضی اﷲ عنه بر تخت نشست و رسول وخادم را برنشاندند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 376 ). گفتی قیامت است از آن دهشت ، پیلی چند بداشته و رسول و خادم را در دهلیز فرود آوردند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 376 ). عمر و رسول را صدهزار درم داد... اما رسول چون بنیشابور آمد، دو خادم و دو خلعت آوردند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 296 ). فرمود بو سهل را بقهندز... در راه دوخادم و شصت غلام او را می آوردند. ( تاریخ بیهقی ص 330 ).کنیزان و کرسی هزار از چگل
پری چهره خادم هزار و چهل.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
بدو گفت بر دار کن هر که هست بشد خادم و دید بتخانه پست.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
سپهدار را داد خادم خبرکه هست آن قباد فریدون گهر.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
فرستاد گرد سپهبد بجای یکی سرور از خادمان سرای.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
تن تو خادم این جان گرانمایه است خادم جان ، گرانمایه همیدارش.
ناصرخسرو.
گفت... پس دستوری دهید تا هم اینجا وصیتی بنویسم و این خادم را دهم. گفتیم رواست. ( تاریخ بخارا ).مهر و مه بود چو جوزا دوبدو
خادم طالع سرطان اسد.
خاقانی.
خادم این جمع دان و آب ده دستشان قبه ازرق شعار، خسرو زرین غطا.
خاقانی.
و بسرای خلیفه رفتند، هفتصد زن و هزار و سیصد خادم بودند. ( جهانگشای جوینی ). خلیفه را... طلب کرد... با پنج و شش خادم و آن روز در آن دیه کار او به آخر رسید. ( جهانگشای جوینی ). و فرمان شد تا حرمهای خلیفه را بشمارند، هفتصد زن و سریت و یکهزار خادم بتفصیل آمدند. ( ذیل جامعالتواریخ رشیدی ).بیشتر بخوانید ...