حنیکه

لغت نامه دهخدا

( حنیکة ) حنیکة. [ ح َ ک َ ] ( ع ص ) تأنیث حنیک. ( منتهی الارب ). رجوع به حنیک شود. || ستور ماده نیک خوار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نیک خورنده از دواب. ( ناظم الاطباء ).
حنیکه. [ ح َ ک َ ] ( اِخ ) بنی اشعر را بسه قبیله نسبت میکنند: حنیکه و رکب و بنوناحیه. و باز قبیله حنیکه منشعب میشوند بدین شعوب مذکوره و قبایل مسطوره : جیله. آسن. سائبه. مراطه. زعانج. بنومجیده. حنیک. سدوس. ثابر. حدال. حشان. دودانک ( دودنک ). ( تاریخ قم ).

پیشنهاد کاربران

بپرس