حبه

/habbe/

مترادف حبه: دانه، یک حب، یک دانه، اندکی، قلیلی، کمی، یک ذره، تگرگ، واحد وزن، نیم تسو، نیم طوج

برابر پارسی: دانه، دان، تخم، برز

معنی انگلیسی:
lump, pellet, grain, seed, berry, granule, clove

فرهنگ اسم ها

اسم: حبه (دختر) (عربی) (تلفظ: habbe) (فارسی: حَبه) (انگلیسی: habbe)
معنی: یک دانه، یک حب، دانه ی بعضی از میوه ها و گیاهان، ( به مجاز ) پول بسیار اندک
برچسب ها: اسم، اسم با ح، اسم دختر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

( حبة ) حبة. [ ح َب ْ ب َ ] ( ع اِ ) دانه. ( دهار ). حب. دان. چینه. || یک دانه. ( ترجمان جرجانی ). یک حب . یک تخم. || دانه میان انگور. || شش یک دانگ. سدس سدس مثقال ، و یا ربع تسع مثقال. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ص 41 ). سدس ثمن درهم. چهل وهشت یک درهم ، و دو حبه یک طسوج است. و صاحب غیاث اللغات گوید: یک سرخ که به هندی رتی گویند و به نزد بعضی وزن جو متوسط -انتهی. مقدار یک جو میانه. ( منتهی الارب ). || شعیرتان. دو شعیر. دو شعیره. شش یک دانق. دو جو. ( زمخشری ) ( ادیب نطنزی ). ثمن دانگ. نصف تسو یعنی هشتم حصه دانگ. و صاحب بحر الجواهر مینویسد:دو جو و یک جو نیز گفته اند. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بفتح حاء مهملة و تشدید باء موحدّة، مقدار وزن دو دانه جو باشد و در لفظ مثقال این معنی ذکر شد و گاه اطلاق شود بر ثلث طسوج و بر شش یک عشر دینار، چنانکه در ذکر معنی لفظ دینار گفته آید -انتهی. || یک حبه یا دو حبه ، مقداری سخت قلیل. هیچ : احمد ینالتکین بر اغرا و زهره برفت و دو حبه از قاضی نیندیشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408 ).
حبه مهر تو گر ابر بگیرد پس از آن
از زمین برنزند جز اثر حُب تو حَب.
سنائی.
آنها که یکی حبه ز حب تو بخوردند
در دام اجل هیچ نگردند گرفتار.
سنائی.
در خاطر من که عشق ورزد
عالم همه حبه ای نیرزد.
نظامی.
هر جو و هر حبه که بازوی تو
کم کند از کیل و ترازوی تو.
نظامی.
چون برد یک حبه از تو یار سود
اختیار جنگ در جانت گشود.
مولوی.
دست دراز از پی یک حبه سیم
به که ببرند بدانگی و نیم.
سعدی ( گلستان ).
اگر حبه ای زر ز دندان گاز
بیفتد بشمعش بجویند باز.
سعدی ( بوستان ).
حبر بطاقت آمد از بار کشیدن غمت
چند مقاومت کند حبه و سنگ صد منی.
سعدی ( بدایع ).
چو نان در خانه باشد کدخدا را
ز سرمایه نباشد حبه ای کم.
سعدی ( غزلیات ).
مده شان قرض و مستان نیم حبه
فأن القرض مقراض المحبة.
جامی.
قندیل کعبه را بفروشم بحبه ای
تا در چراغ بتکده روغن درآورم.
شانی تکلو.
- حبه را قبه کردن ؛ سخت اغراق آوردن. یک کلاغ چل کلاغ کردن.
|| حبه خرنوب شامی ؛ وزنی است معادل چهار جو. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ). || حاجت. ( منتهی الارب ). || پاره ای از چیزی. ج ، حبات. حَب .بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یک دانه، دانه، یک حب، شش یک عشردینار، شش یک دانگ
( اسم ) ۱ - یک دانه دانه یک حب . جمع : حبات . ۲ - مقدار کم اندکی قلیلی : (( یک حبه خیانت نکرده. ) ) ۳ - واحد وزن و آن مقدار یک جو و ربع قیراط است ( رسال. مقداریه. فرهنگ ایران زمین . ۴ - ۱ :۱ ص ۴۱۳ ). توضیح در رسال. مزبور حبه برابر نیم تسو ( طسوج ) محسوب شده در صورتیکه در برخی از ماخد تسو معادل وزن چهار جوست . یا حب. دل . حبه القلب .
بنت قحطان مادر ادد یکی از اجداد سید المرسلین است

فرهنگ معین

(حَ بِّ ) [ ع . حبة ] (اِ. ) ۱ - یک دانه ، یک حب . ج . حبات . ۲ - مقدار کم ، اندکی . ۳ - یک ششمِ دانگ .

فرهنگ عمید

۱. یک دانه، یک حب.
۲. [قدیمی] واحد اندازه گیری وزن به مقدار وزن یک یا دو جو.
۳. [قدیمی] شش یک عشر دینار.
۴. [قدیمی] شش یک دانگ.
* حبهٴ دل: [قدیمی] = سویدا: بدان خردی که آمد حبهٴ دل / خداوند دوعالم راست منزل (شبستری: ۸۹ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{domain} [زیست شناسی-پروتگان شناسی] قطعه ای بس پپتیدی که به یک واحد ساختاری منفردِ دارای هستۀ آبگریز تابیده شده است

گویش مازنی

/habbe/ خرد کردن گوشت یا قند به صورت حبه های کوچک

واژه نامه بختیاریکا

گُلُو

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حبه واحد وزن است.
حبّه یک دانه جو متوسط، نه بزرگ و نه کوچک می باشد.
حبه واحد وزن
حبّه واحد وزن، برابر یک سوم قیراط است.
برای تعیین وزن درهم و دینار گفته‏اند: هر درهم شش دانق و هر دانق هشت حبّه جو متوسط است. در نتیجه وزن یک درهم برابر ۴۸ دانه جو خواهد بود. وزن یک دینار، یک درهم و سه هفتم درهم است. در نتیجه، وزن یک دینار برابر ۶۸ حبّه و چهار هفتم حبّه خواهد بود.
مبنای توزین درهم و دینار در باب زکات و نیز دیات این وزن است.


[ویکی الکتاب] معنی حَبَّةٍ: دانه
معنی حُبِّهِ: دوست داشتنش
معنی مِثْقَالَ: هر وسیلهای که با آن وزنها را میسنجند - هم وزن با ("مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ " هم وزن دانه ی خردلی )
ریشه کلمه:
حبب (۹۵ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

دانشنامه آزاد فارسی

حَبِّه
(شعیر) به معنای دانه یا هسته از اجزای واحد (یکای) قدیمی وزن که در سنجش فلزات گران قیمت و همچنین داروها به کار می رفت. برخی آن را برابر با دو جـو و برخی معادل یک جو دانستـه اند. در صورت نخست هر حبه ۲۰۰ خردل و۳۶/۱ مثقال بوده که با روایت خوارزمی مطابقت خواهد داشت و حدوداً۰.۱ گـرم می شود. ولی اگر حبه را برابر یک جو بدانیم۴۸/۱ درهم شرعی یا۶۴/۱ درهم صیرفی می شود (هر درهم شرعی معادل۲.۵۲ گرم و هر درهم صیرفی برابر با۳.۲۰ گرم). در نتیجه هر حبۀ مساوی با جو، تقریباً۰.۰۵ گرم و معادل۷۲/۱مثقال شرعی (هر مثقال شرعی معادل با۳.۶ گرم) خواهد شد. بیشتر نویسندگان مسلمان هر حبه را۶۰/۱واحد اصلی وزن و یا۱۰/۱ دانق ثبت کرده اند؛ درعین حال، انـدازه های دیگری حد فاصل۷۲/۱ تا۴۸/۱ واحد نیز برای آن ذکر شده است. برپایۀ این فرض که مثقـالِ۴.۲۵ گرمی، کهن ترین واحد وزن در بین عرب ها بوده است، هر حبه در صدر اسلام، به احتمال قوی ۷۰ تا ۷۱ میلی گرم در نظر گرفته می شد که کم و بیش برابر با «دانه» یا واحدی است که تا همین اواخر در اروپا برای سنجش وزن دارو به کار می رفت. حبه را گاه برابر چهار اَرُز (دانۀ برنج) می گرفتند و گاهی سه حبه را یک قیراط می نامیدند. در گذشته از واحدی به همین نام و گاه با تلفظ حُبه در اندازه گیری مساحت زمین های کشاورزی استفاده می شد که مقدار آن را در نواحی گوناگون از۰.۴۱۶۷ هکتار تا سه هکتار منظور می کردند. حبه را ازجمله در وقف نامۀ ربع رشیدی در حکم۹۶/۱ هر ملک یا۱۶/۱ دانگ نیز به کار برده اند.

جدول کلمات

دانه

مترادف ها

grain (اسم)
ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، غله، چنگال، رنگ، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم

bean (اسم)
دانه، لوبیا، باقلا، حبوبات، حبه، چیز کم ارزش و جزئی

berry (اسم)
دانه، حبه، توت، سته، حب، تخم ماهی، میوه توتی

فارسی به عربی

توة , حبوب , فاصولیة

پیشنهاد کاربران

دانه
حبه در پارسی همان ژاله میباشد
ژاله بگونه ژاله تگرگ
یا ژاله قند ک همان حبه قند هست

بپرس