حالق

لغت نامه دهخدا

حالق. [ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حلق. سترنده موی. سرتراش. آرایشگر سر و صورت. سلمانی. ج ، حَلَقة. || پر و مملو. || بَدْیُمْن. ( منتهی الارب ). مشئوم. || پستان پرشیر. ج ، حُلَّق ، حوالق. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). || تاک بررفته بردرخت. || کوه بلند. ( منتهی الارب ). جبل مرتفع. جای بلند: جاء من حالق ؛ ای من مکان مشرف. لاتفعل کذا امک حالق ؛ نفرینی است ؛ یعنی چنین مکن مادرت تراگم کناد، و در گم شدن تو موی سر برکناد و بستراد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ماده و دوایی که زایل کننده و سترند. موی باشد مانند زرنیخ و نوره و سفید آب و خاکستر و غیره حلاق .

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ماده و دوایی که زایل کننده و سترندة موی باشد مانند زرنیخ و نوره و سفید آب و خاکستر و غیره ، حلاق .

فرهنگ عمید

۱. زایل کننده و سترندۀ موی، سرتراش.
۲. (اسم ) دارویی که موی بدن را زایل کند، مانند زرنیخ و نوره.
۳. (اسم ) کوه بسیاربلند که گیاهی در آن نباشد.

پیشنهاد کاربران

حالق: [ اصطلاح طب سنتی ] حلاق یعنی سترنده موی و آن دوائی را نامند که بیخ موی را سست گرداند و آن را دفع سازد و یا آنکه سست کند که به آسانی کنده شود مانند زرنیخ و نوره و سفیدآب و خاکستر

بپرس