حارثه
/hArese/
فرهنگ اسم ها
معنی: زن کشاورز، نام یکی از راویان حدیث، ( عربی ) ( مؤنث حارث )، مؤنث حارث، کشاورز
برچسب ها: اسم، اسم با ح، اسم دختر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی
لغت نامه دهخدا
حارثة. [ رِ ث َ ] ( اِخ ) رجوع به غسان شود. ( صبح الاعشی ج 1 ص 319 ).
حارثة. [ رِ ث َ ] ( اِخ ) ابن الاضبط، و بقولی حارثة الاضبط السلمی. محدث است ، او از پدر خود و پسر او یحیی و یا عبدالرحمن ، از وی روایت کند. رجوع بکتاب الاصابة چ مصر سنه 1323 ج 1 ص 53 و 54 و 310 شود.
حارثة. [ رِ ث َ ] ( اِخ ) غطریف بن امرءالقیس [ البطریق ] ابن ثعلبةبن مازن بن الازدبن الغوث من ولد کهلان بن سبا.رجوع به تاریخ سیستان ص 49 و مجمل التواریخ والقصص ص 150 و 174 و 225 شود. || قبیله ای از غسان که بطنی از ازد بوده اند. ( صبح الاعشی ج 1 ص 319 ).
حارثة. [ رِ ث َ ] ( اِخ ) ابن بدربن حصین بن قطن بن مالک بن غُدانةبن یربوع بن حنظلةبن زید مناةبن تمیم الغدانی الیربوعی التمیمی. از سادات و فرسان بنی تمیم و از سرداران و امراء عصر اموی است. او مردی خطیب و شاعری فصیح بود و او را با عمر و علی ( ع ) و زیاد حکایاتی است. حارثة شراب میخورد و بر روی او اثری بود روزی نزد زیاد رفت. زیاد او را گفت : ما هذا الاثر بوجهک ؟ حارثة گفت : اصلح اﷲ الامیر رکبت فرسا لی اشقر فحملنی حتی صدم بی الحائط. زیاد گفت : لورکبت الاشهب لم یصبک مکروه. ( مقصود حارثه از فرس اشقر؛ شراب ، و مقصود زیاد از فرس اشهب ؛ شیر«لبن » است. ) روزی زیاداو را گفت : خطیب تر مردم کیست ، من یا تو؟ حارثة گفت :الامیر اخطب منی اذا توعد و وعد و اعطی و منع و برق و رعد، و انا اخطب منه فی الوفادة و فی الثناء و التحبیر، و انا اکذب اذا خطبت فاحشو کلامی بزیادة ملیحة شهیة، والامیر یقصد الی الحق و میزان العدل ولا یزید فیه شعیرة ولا ینقص منه ! زیاد گفت : خدای تو را مرگ دهاد! صفت من و خود را خوب بیان کردی و با اینکه خطابه را بتمامها بخود اختصاص دادی مرا خشنود ساختی و خود را رهائی بخشیدی. سپس روی بفرزندان خود کرد و گفت بجان شما سوگند که سخن صریح چنین است. وقتی زیاد را بر همنشینی با حارثه شراب خواره ملامت کردند. زیاد گفت : اتلوموننی علیه ! فواﷲ ما تفل فی مجلسی قطّ و لاحک رکابه رکابی و لا سارمعی فی علاوة الریح فغبّر علی و لا دعوته قطّ فاحتجت الی تجشم الالتفات الیه حتی یوازینی ولا شاورته فی شی الانصحنی و لا سألته عن شی من امرالعرب و اخبارها الا وجدته به بصیراً. پس از مرگ زیادپسر او عبداﷲ بحارثة التفات نکرد و نسبت بوی سختیهاروا داشت حارثة او را گفت با اینکه مقام مرا نزد پدر خود میدانی این ستم و جفا چرا بر من روا میداری ؟ عبیداﷲ گفت : پدرم بدان جایگاه رسیده بود که عیب بر اونهادن و خرده گیری از او ممکن نبود اما من جوانم و کار جوانان میتوان بمن نسبت داد، تو مردی شراب خواره ای ترسم چون ترا به خود نزدیک کنم و بوی شراب از تو دمیدن گیرد مردم گمان کنند که من شراب خورده ام اگر خواهی نخستین کسی از آیندگان نزد ما و آخرین کسی از روندگان از پیش ما باشی دست از می خوارگی بردار حارثة گفت از این کار دست برمیدارم ، برای تقرب بتو، نه برای خدا و از عبیداﷲ خواست که او را کاری دهد. عبیداﷲ او را ولایت سرّق داد. هنگام رفتن حارثه بدانجا گروهی او را مشایعت کردند و ابوالاسود الدّؤلی در زمره آنان بود، حارثة را گفت :بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید