حاج میرزا محمد حجتی میانجی

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] تجلیل از فقیه مبارزی که عمر بابرکت خویش را صرف احیا و نشر معارف و اندیشه های مکتب تشیع کرد و برای شاگردان فاضل و فرزندان عالم متحمل زحمات زیادی شد، تبلیغ فرهنگ و معرفت است، زیرا چنین استوانه هایی پشتوانه گرانسنگی برای حفظ و بقای ارزش های هستند و با زنده داشت یاد آنان، خون سرخ شهدای راه اسلام و قرآن لحظه ای از جوشش بازنمی ایستد و غرش رعدآسای انسان ها علیه نادانی و ستمگری با روشنگری هایی چنین مشعل هاییی برای همیشه استمرار خواهد یافت.
آیت الله حاج میرزا محمد حجتی که در راه انجام تکالیف و نشر شریعت محمدی هراسی به دل راه نمی داد، پایدار و استوار در مقابل خلافکاری ها و ستم های رژیم پهلوی، خوانین و حکام محلی ایستادگی می کرد و در این راه، سختی ها و مشقات زیادی را به جان می خرید. در این نوشتار با شرح حال این فاضل فرزانه و شاگردانش آشنا خواهیم شد.
در شمال شهرستان «میانه» (جنوب شرقی آذربایجان شرقی و در پنجاه کیلومتری آن) آبادی «النجارق» از توابع بخش «کندوان» قرار گرفته است. رودخانه ای که از این روستا می گذرد و درختان سرسبز، بر صفای این روستا می افزاید. همچنین واقع شدن روستا در منطقه ای کوهستانی به اعتدال شرایط آب و هوایی آن کمک می کند؛ اما آن چه موجب طراوت معنوی این مکان شد و حتی رایحه روان بخش آن را به نقاط دیگر انتقال داد، وجود عالمانی است که با کوشش ها و فعالیت های علمی، تبلیغی خود اوراقی از تاریخ این مرز و بوم را درخشان کرده اند.
آخوند ملا محمدعلی النجارقی (پدر آیت الله حجتی) یکی از این نامداران نیکو روش است. وی از نوادگان حجة الاسلام نیر تبریزی بود، در این شهر نشو و نمود یافت؛ آن گاه در حوزه علمیه آن دیار به مراتب بالایی از علم و معرفت دینی راه یافت. ملا محمدعلی ذوق خوبی داشت، شعر می سرود و این اشعار را در حاشیه کتاب های درسی یادداشت می کرد. برخی از آن کتاب ها نزد نواده اش؛ مرحوم آیت الله میرزا ابومحمد حجتی نگهداری می شد و اکنون در کتابخانه اش موجود است.
این عالم عامل بنا به دعوت اهالی روستای النجارق به آبادی خود رفت و به نشر تعالیم اسلامی، تبلیغات مذهبی و ارشاد اهالی پرداخت و در ضمن آن، به طوری فعالانه در امور سیاسی و اجتماعی ظاهر شد. او همواره با خوانین، اشرار و افرادی که می خواستند به مردم ستم کنند، در ستیز بود و برای این کار با خود اسلحه حمل می کرد. روزی «اسحاق بیک» یکی از خان ها، به خیال خام خویش برای آن که این روحانی هوشیار را فریب دهد، سه خروار گندم به منزلش فرستاد.
او گندم ها را پذیرفت و توصیه کرد آن را در انبار نگهدارند و کسی در آن تصرف نکند. پس از چند روز، اسحخاق بیک به همراه اسب سواران مسلح به حضور آخوند ملا محمدعلی آمد و از وی خواست سندی را - که نشان می داد بخش بزرگی از اراضی و مستغلات آن منطقه به اسحاق بیک اختصاص دارد. - امضا کند. آخوند پس از ملاحظه و مطالعه سند از نقشه شیطانی خان آگاه شد و با شجاعت تمام در برابر خواسته های نامشروعش ایستاد. اسحاق بیک که دید نقشه اش با ذکاوت آخوند خنثی شده است. با ناراحتی و شرمساری از منزل او خارج شد. وی در ضمن خروج به یکی از همراهان اشاره کرد که گندم ها را از ملا محمدعلی مطالبه کند. در همین حال، آخوند با اشاره دست انبار را به او نشان داد و گفت: گندم ها در آن جا محفوظ است و هر وقت خواستید، می توانید ببرید.

پیشنهاد کاربران

بپرس