جوار. [ ج َ ] ( ع اِ ) آب بسیار و عمیق. ( اقرب الموارد ). آب بسیار و دورتک. ( منتهی الارب ). || صحن گرداگرد سرای و پیرامن آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || کشتی ها، و آن لغتی است در جواری و هذا غریب. ( منتهی الارب ): جوار منشئات ؛ کشتیهای بادبان برکشیده. ( ترجمان علامه ترتیب جرجانی ). || جَوار. ج ِ جاریه. زنان جوان. رجوع به جواری شود.
جوار. [ ج َوْوا ] ( ع ص ) کشاورز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جوار. [ ج ِ ] ( ع اِ ) عهد. پیمان. || امان : هو فی جواری ؛ ای فی عهدی و امانی. ( اقرب الموارد ). زنهار. ( منتهی الارب ).
جوار. [ ج ِ ] ( ع مص ) همسایگی کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || در زنهار کسی شدن. || زنهار دادن کسی را. امان دادن بکسی. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) همسایگی : غوکی در جوار ماری وطن داشت. ( کلیله و دمنه ).
- حق جوار؛ حق همسایگی :
رنجور شود خاطری که بر من
بر مدح تو حق جوار دارد.
مسعودسعد.
|| ( اِ ) پناه.جوار. [ ج ُ ] ( ع مص ) همسایگی کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || در زنهار کسی شدن. ( منتهی الارب ). || رجوع به جِوار شود. || اعتکاف کردن در مسجد. ( اقرب الموارد ).
جوار. [ ج َ ] ( اِخ ) ( شعب... ) جایی است در حجاز نزدیک مدینه که در دیار مزینه قرار دارد. ( معجم البلدان ).