رسیدند بهرام و خسرو بهم
دلاوردو جنگی دو شیر دژم.
فردوسی.
هژبری که سرهای شیران جنگی ببوسید خاک قدم بنده وارش.
ناصرخسرو.
دو کبک دری دید بر خاره سنگ به آیین کبکان جنگی به جنگ.
نظامی.
سیاهی لشکر نیاید به کارکه یک مرد جنگی به از صدهزار.
؟
- جنگیان ؛ ج ِ جنگی : ز گرد سپه خنجر جنگیان
همی تافت چون خنده زنگیان.
اسدی.
- جنگی تر ؛ دلاورتر. جنگجوتر : کک کوهزاد اژدهای نر است.
ز گرشاسب و از سام جنگی تر است.
فردوسی.
- جنگی سر ؛ سردار دلاور و جنگجو. ج ، جنگی سران : از ایران و از دشت نیزه وران
ز خنجرگزاران و جنگی سران.
فردوسی.
کجا آن خردمند کندآوران کجا آن سرافراز جنگی سران ؟
فردوسی.
- جنگی سوار ؛ سوار جنگجو و دلاور. ج ، جنگی سواران : هر آنکس که ازکارداران من
سرافراز و جنگی سواران من.
فردوسی.
ابا هر یکی زآن دووده زاراز ایرانیانند جنگی سوار.
فردوسی.
ز جنگی سواران چابک رکاب به نهصدهزار آمد اندر حساب.
نظامی.
- مثل خروس جنگی ؛ بی علتی با همه کس بجدال برخاستن.