جنگی

/jangi/

مترادف جنگی: دلاور، مبارز، نستوه، جنگنده، حربی

معنی انگلیسی:
belligerent, martial, military, warlike, feisty, scrapper

لغت نامه دهخدا

جنگی. [ ج َ ] ( ص نسبی ) منسوب به جنگ. جنگجو. دلاور. سرباز مبارز. سپاهی. ( ناظم الاطباء ) :
رسیدند بهرام و خسرو بهم
دلاوردو جنگی دو شیر دژم.
فردوسی.
هژبری که سرهای شیران جنگی
ببوسید خاک قدم بنده وارش.
ناصرخسرو.
دو کبک دری دید بر خاره سنگ
به آیین کبکان جنگی به جنگ.
نظامی.
سیاهی لشکر نیاید به کار
که یک مرد جنگی به از صدهزار.
؟
- جنگیان ؛ ج ِ جنگی :
ز گرد سپه خنجر جنگیان
همی تافت چون خنده زنگیان.
اسدی.
- جنگی تر ؛ دلاورتر. جنگجوتر :
کک کوهزاد اژدهای نر است.
ز گرشاسب و از سام جنگی تر است.
فردوسی.
- جنگی سر ؛ سردار دلاور و جنگجو. ج ، جنگی سران :
از ایران و از دشت نیزه وران
ز خنجرگزاران و جنگی سران.
فردوسی.
کجا آن خردمند کندآوران
کجا آن سرافراز جنگی سران ؟
فردوسی.
- جنگی سوار ؛ سوار جنگجو و دلاور. ج ، جنگی سواران :
هر آنکس که ازکارداران من
سرافراز و جنگی سواران من.
فردوسی.
ابا هر یکی زآن دووده زار
از ایرانیانند جنگی سوار.
فردوسی.
ز جنگی سواران چابک رکاب
به نهصدهزار آمد اندر حساب.
نظامی.
- مثل خروس جنگی ؛ بی علتی با همه کس بجدال برخاستن.

فرهنگ فارسی

۱-( صفت ) منسوب به جنگ لوازم جنگی . ۲- ( صفت ) رزم آور جنگنده حربی .

فرهنگ معین

(جَ ) ۱ - (ص نسب . ) منسوب به جنگ .

فرهنگ عمید

۱. مربوط به جنگ.
۲. دارای کاربرد در جنگ: سلاح جنگی.
۳. جنگجو، جنگنده.
۴. (قید ) [مجاز] با سرعت زیاد، شتابان.

دانشنامه عمومی

جنگی (قبوستان). جنگی ( به لاتین: Cəngi ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان قبوستان واقع شده است.   جنگی ۱۰۲ نفر جمعیت دارد. [ ۱]
عکس جنگی (قبوستان)عکس جنگی (قبوستان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

رزمی

مترادف ها

scrapper (اسم)
خروس جنگی، دعوایی، جنگی، اوراق کننده

fire eater (اسم)
خروس جنگی، جنگی، شعبده باز، شعبده باز آتش خوار، ادم فتنه جو

military (صفت)
جنگی، نظامی، ارتشی

martial (صفت)
جنگجو، جنگی، نظامی، لشکری، مریخی

bristly (صفت)
زبر، دارای موی زبر، جنگی

warlike (صفت)
ستیزه جو، ستیز گر، جنگی، جنگ دوست، رزمجو، امادهجنگ

فارسی به عربی

جیش , شائک , عسکری

پیشنهاد کاربران

نبردپیشه . [ ن َ ب َ ش َ / ش ِ ] ( ص مرکب ) زحمت کشیده و مشقت دیده در جنگ و معتاد به جنگ و جدال . ( ناظم الاطباء ) . || جنگی . جنگاور. که مرد میدان جنگ و نبرد است . رجوع به نبرد شود.
سریع و چابک
حربی. . . .
کارزاری. ( ص نسبی ) منسوب به کارزار. راجع بجنگ. || جنگی. جنگجو. معارک ( اعم از انسان یا حیوان ) : پس هزار سوار بگزید ( سلیمان ) هر کدام مبارزتر و دلیرتر و کارزاری تر بود گفت شما بیائید تا با من برویم، ایشان اجابت کردند و برفتند. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

همان کارزاری سواران جنگ
بتن همچو پیل و بزور نهنگ.
فردوسی.
بجائی که پرخاش جوید پلنگ
سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که درّنده شیر
نیارد سگ کارزاری بزیر.
فردوسی.
تهمتن کارزاری کو بنیزه
کند سوراخ در گوش تهمتن.
منوچهری.
فرمود [ یعقوب لیث ] تا گاوان بیاوردند کارزاری و اندرافکندند بسرای قصر اندر. چون سر محکم بیکدیگر فشردند. . . ( تاریخ سیستان ) .
صد مرد گزید کارزاری
پرنده چو مرغ در سواری.
نظامی.
چهل پنجه هزاران مرد کاری
گزین کرد از یلان کارزاری.
نظامی.

جنگاور، مبارز

بپرس