جمیلی

لغت نامه دهخدا

جمیلی. [ ج َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن محمدبن عمربن یحیی بن حسین علوی ، مکنی به ابوطاهر. از محدثان است. وی در درب جمیل بغداد اقامت گزید. او از ابوالفضل محمدبن عبداﷲبن مطلب شیبانی روایت کند و از وی خطیب ابوبکرروایت دارد. در بابل بسال 469 هَ. ق. متولد شد و در بغداد در ماه صفر سال 446 درگذشت. ( لباب الانساب ).

جمیلی. [ ج َ ] ( اِخ ) اسحاق نیشابوری بن عمر. شاعری است طرفه گوی. ( منتهی الارب ).

جمیلی. [ ج َ ] ( اِخ ) عبیداﷲبن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بن محمدبن جمیل اصفهانی. از محدثان است. وی از جد خود اسحاق روایت دارد و از او ابوبکربن مردویه روایت کند. او در شعبان سال 386 هَ. ق. درگذشت. ( لباب الانساب ).

جمیلی. [ ج َ ] ( اِخ ) محمدبن محمدبن جمیل ، مکنی به ابوسعید. از محدثان است. وی بسمرقند اقامت کرد و از ابوبکر محمدبن عیسی طرسوس روایت نمود و ازاو عبداﷲبن عزیز محتسب روایت دارد. ( لباب الانساب ).

پیشنهاد کاربران

جمیل=زیبا و در زبان عربی ی آخر به معنای من هست.
جمیل�زیبا ی�من ( زیبا من )

بپرس