جرار

/jarrAr/

لغت نامه دهخدا

جرار. [ ج َرْ را ] ( ع ص ) بسوی خود کشنده. ( غیاث اللغات ، از منتخب و کنز ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). مبالغه جار. ( از اقرب الموارد ). کشنده بغایت. ( از شرفنامه منیری ). کشنده. ( یادداشت مؤلف ). و بهمین معنی است : «جرار اذیال المعالی والقنا». ( از اقرب الموارد ). || در عربی اخذکننده و گیرنده را گویند. ( برهان ). || لشکر بسیار و انبوه که ازبسیاری مردم آهسته روند. ( غیاث اللغات ). لشکری باشدآراسته از بسیاری. ( برهان ). لشکر گران رو از جهت کثرت و انبوهی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). لشکری که در انبوهی آهسته رود. ( از شرفنامه منیری ). بهمین معنی است : جیش جرار؛ لشکر گران رو بجهت کثرت. ( از منتهی الارب ). لشکر بسیار. و گویند لشکری است که از بسیاری کندرود. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) :
ستندم اذیأتی علیک رعیلنا
بارعن َ جرار کثیرحواصله.
( از اقرب الموارد ).
آن لشکر که از بسیاری گویی خویش همی کشد. ( مهذب الاسماء ). || آن کژدم کوچک که دنبال همی کشد. ( مهذب الاسماء ).
- جیش جرار ؛ لشکر گران رو از جهت کثرت و انبوهی.( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- سپاه جرار ؛ لشکر جرار. رجوع به لشکر جرار شود.
- لشکر جرار ؛ لشکر سخت بسیار. لشکر گران. سپاه جرار :
برخیره نکرده ست بنام تو سراسر
این ملک بی اندازه و این لشکر جرار.
فرخی.
رهی به پیش خود اندر گرفت و گرم براند
بزیر رایت منصور لشکر جرار.
فرخی ( دیوان ص 51 ).
سطوتی هست این چنین هایل
لشکری هست این چنین جرار.
مسعود.
خزائن آراسته و لشکر جرار و بندگان فرمانبردار. ( چهارمقاله نظامی عروضی ).و بعد از آن لشکری جرار سوار و پیاده جمع کرد و قصدقلعه بیار کرد که مستحفظ آن علی بن حمیدالبیاری بود. ( تاریخ بیهق ص 97 ).
ای یک تنه صدلشکر جرار چو خورشید
کارایش این دایره سبز غطائی.
خاقانی.
منصور مقدم او مکرم داشت و در اکرام و اعزاز و اعتنا بمهمات او مبالغت تمام واجب دید و لشکر جرار بکفایت مهم او نامزد کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 36 ). در اثناء آن حال رایات ناصرالدین سبکتگین برحسب میعادی که رفته بود برسید با حشمتی بسیار و لشکری جرار. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 106 ). از اولیاء دین ومطوعه اسلام حشمی بسیار و لشکری جرار فراهم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 261 ). || سبوکن. ( دهار ). || سبوفروش. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بسیارکشنده، بسوی ودکشندهلشکر آراسته وانبوه
( صفت ) ۱- انبوه بیشمار بسیار لشکر جرار. ۲- کندرو . ۳- گران سلاح . ۴- بسوی خود کشنده بسیار کشنده .
کلیب بن قیس بن بکیر بن عبد یا لیل بن ناشب بن غیره بن سعد بن لیث بن بکر بن عبد مناه که او را بجهت جرات و جسارت که در جنگ داشت جرار میگفتند .

فرهنگ معین

(جَ رّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - انبوه ، بیشمار. ۲ - به سوی خود کشنده .

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] بسیار، انبوه: لشکر جرار.
۲. بسیارکِشنده، به سوی خودکِشنده.

جدول کلمات

بسیار , انبوه

پیشنهاد کاربران

بپرس