جراح

/jarrAh/

برابر پارسی: کاردپزشک، کرنتگر

معنی انگلیسی:
surgeon, medic, medico, sawbones

لغت نامه دهخدا

جراح. [ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ جراحة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ِ جراحت است که یک زخم و یک ضرب باشد. ( شرح قاموس ). زخمها. جراحتها. ( آنندراج ). || ج ِ جُرح که اسم مصدر از جَرح است. ( از اقرب الموارد ). خستگیها. رجوع به جرح شود : ما اجد من داء جراحها اشد مما اجد من الم وقعها. ( تاریخ بیهقی ص 188 ).
بر جگرصد جراحت است مرا
یک قصاص جراح بفرستد.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 608 ).
ز سعی وفضل تو داروی و مرهمم باید
که تن رهین سقام است و دل اسیر جراح.
خاقانی.

جراح. [ ج َرْ را ] ( ع ص ، اِ ) کسی که جراحات را معالجه میکند. ( از اقرب الموارد ). کسی که زخم دارها را مداوا و پرستاری می کند. آنکه عالم به علم جراحی باشد. ( ناظم الاطباء ). دستکار. ( ذخیره خوارزمشاهی ). خسته بند. ( یادداشت مؤلف ). در تداول امروز پزشکانی را گویند که با وسائل علمی بیماران را با دریدن و بریدن و بخیه زدن علاج می کنند :
درشتی و نرمی بهم در به است
چو رگزن که جراح و مرهم نه است.
سعدی.
|| بسیار جراحت کننده. ( آنندراج ). خسته کننده. ( یادداشت مؤلف ).

جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) نهر... شعبه ای از نهرجهانگیری است و جهانگیری منشعب است از رود جراحی.

جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ).

جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) ابن زیادبن همام. وی باتمیم بن عمر تیمی از طرف المهدی والی سیستان شده بود و در سیستان میزیست. رجوع به تاریخ سیستان چ بهار ص 148 شود .

جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) ابن شاجر ذروی صبیانی.شاعری بود که در قرن نهم هجری در وادی صبیا بدنیا آمد و دیوان شعری دارد. رجوع به معجم المؤلفین شود.

جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) ابن ضحاک. از روات بود و بعضی او راجزء مناکیر دانسته اند. رجوع به لسان المیزان شود.

جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ. وی از طرف عمربن العزیز پس از عزل یزیدبن مهلب از امارت خراسان ، والی آن دیار شد. ( از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 172 ). ظاهراً همان جراح بن عبداﷲ حکمی است. رجوع به کلمه مزبور و تاریخ گزیده ص 279 و 281 و عیون الاخبار ص 129 و عقدالفرید ج 1، و 3 و 7 و سیرة عمربن عبدالعزیز صص 86 - 96 شود.

جراح. [ ج َرْرا ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ حکمی. وی از طرف عمربن عبدالعزیز خلیفه اموی والی خراسان و سیستان شد. و به وی فرمان داد که چنانکه من عمل کردم تو نیز باید عمال خود را از اهل دین و ورع و علم و زهد انتخاب کنی. ( از تاریخ سیستان چ بهار ص 122 ). عبداﷲبن مبارک گوید، عمربن عبدالعزیز به جراح بن عبداﷲ حکمی چنین نوشت : و ان استطعت ان تدع مما احل اﷲ لک مایکون حاجز بینک و بین ما حرم اﷲ علیک فافعل فانه من استوعب الحلال کله تاقت نفسه الی الحرام. ( از البیان والتبیین ج 3 ص 111 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جمع جراحت، کسی که زخمهاوجراحات رامعالجه میکند، پزشکی که، بعضی امراض رابابریدن وشکافتن اعضای بدن معالجه، میکند
( اسم ) جمع جراحت زخمها ریشها خستگیها.
محمد پاشا . از وزیران پادشاهان عثمانی که بصدارت عظمی نیز رسیده بود .

فرهنگ معین

(جَ رّ ) [ ع . ] (ص فا. ) پزشکی که به علاج بیماری هایی می پردازد که نیاز به شکافتن بدن باشد.
(جِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ جراحت ، زخم ها.

فرهنگ عمید

پزشکی که بعضی بیماری ها، آسیب ها، و ناهنجاری ها را با بریدن و شکافتن اعضای بدن معالجه می کند.
=جراحت

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جراح (ابهام زدایی). جراح ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • جراح بن عبدالله حکمی، جَرّاحِ بْنِ عَبْدُاللـهِ حَکَمی، ابوعُقبه، سردار و حاکم معروف دورۀ اموی• جراح محمدپاشا، معروف به جراح پاشا، صدر اعظم و دولتمرد عثمانی
...

دانشنامه عمومی

جرّاح به فرد متبحر در جرّاحی گفته می شود. در گذشته به رگزن و فاصد نیز جراح می گفتند ولی در جوامع پیشرفته جراح یک متخصص رشته پزشکی و دامپزشکی و دندانپزشکی است.
همچنین جراح کسی است که زخمها و جراحتها را معالجه کند و طبیبی که برای تداوی بعضی امراض، اعضای بدن را بشکافد و ببُرد. [ نیازمند منبع]
عکس جراح

جراح (شهرک). جراح ( به ترکی استانبولی: Cerrah ) یک منطقهٔ مسکونی در ترکیه است که در اینه گول واقع شده است. [ ۱] جراح ۳٬۷۰۷ نفر جمعیت دارد و ۳۳۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس جراح (شهرک)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

surgeon (اسم)
جراح

فارسی به عربی

جراح

پیشنهاد کاربران

درود
برابر پارسی واژه جراح و. . . .
واژه
1. تنکاف ( تن کاف ( کافیدن ، شکافتن ) )
2 . کرینتار ( پهلوی )
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
تنکاف = جراح
تنکافگاه = اتاق جراحی
...
[مشاهده متن کامل]

تنکافی = عمل جراحی
پزشک تنکاف ( تن کاف ) = دکتر جراح
پزشک تنکاف دل = دکتر جراح قلب
پزشک تنکاف مغز = دکتر جراح مغز
و . . . . . . . . . . . . . .
پارسی را پاس بداریم .
بدرود

کافنده، شکافنده،
کافگر، شکافگر،
[کاف یا کاو]، بنِ کنونی از بُنواژه ی کافتن است به چمِ شکافتن، برش زدن.
کافتمان یا کافمان به جای جراحی.
جراح: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی کردی است:
نِژدار neždār
واژه جراح
معادل ابجد 212
تعداد حروف 4
تلفظ jarrāh
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت، اسم ) [عربی] ( پزشکی )
مختصات ( جِ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی jarrAh
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار

جَرّاح، کاردپزشک، تَنشکاف درمانی، بازسازِ پزشکی
ای کاش از نام �سینا� بجای جراح بکار میگرفتیم چون ایشون نخستین کسی در گیتی بودند که کار جراحی رو انجام دادند.
جَرّاح
واژه های برگرفته از بُن سه تایی اَفزایی ( ثلاثی مزید ) جَرَحَ : جِراحت ، جَریح ، جَریحه ، مَجروج . . . خاستگاهی ایرانی دارد و همان " جِر " در جِر دادن ، جِر زدن در هماوردی ( مسابقه ) = خود را پاره کردن ، در زبانزدِ " جِرِ واجِر = پاره پوره " است.
...
[مشاهده متن کامل]

از سویی با واژه ی chrurg و chrurgy لاتین همریشه می باشد.
برای پارسی سازیِ " جَرح " سِتاک " جَره "و کارواژه ی جِرهیدَن و جِرهاندن پیشنهاد می شود ، برابرنهاد واژه های اربی :
جَرّاح = جَرهَنده ، جَرهِشگَر ، جَرهیدار
مَجروج = جَرهیده
جِراحَت = جَرهیدِگی ، جَرهَت ( پسوند - اَت پارسی ست )
جَریحه = جَرها ، جَرهِشمَندی ، جَرهه ، جَرهاک/ جَرهاخ

برشنده هم میشود
چاکنده برشنده
از بن چاک یا برش
این واژه عربی هست . و برابر فارسی آن در زبان پهلویگ این است:
کَرینتار
پزشک کرینتار: دکتر جراح
این واژه از ریشه ی کَریتن به چم ( معنای ) برش دهنده شکاف دهنده. و واژه ی کارد ( چاکو، چاک دهنده ) با آن هم ریشه هست
تن شکاف
اگر جر به معنی پاره و شکاف ایرانی باشد واژه جراج و همخانواده های آن نیز خاستگاه آریایی دارند
surgeon
شکافگر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس