بر جگرصد جراحت است مرا
یک قصاص جراح بفرستد.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 608 ).
ز سعی وفضل تو داروی و مرهمم بایدکه تن رهین سقام است و دل اسیر جراح.
خاقانی.
جراح. [ ج َرْ را ] ( ع ص ، اِ ) کسی که جراحات را معالجه میکند. ( از اقرب الموارد ). کسی که زخم دارها را مداوا و پرستاری می کند. آنکه عالم به علم جراحی باشد. ( ناظم الاطباء ). دستکار. ( ذخیره خوارزمشاهی ). خسته بند. ( یادداشت مؤلف ). در تداول امروز پزشکانی را گویند که با وسائل علمی بیماران را با دریدن و بریدن و بخیه زدن علاج می کنند :
درشتی و نرمی بهم در به است
چو رگزن که جراح و مرهم نه است.
سعدی.
|| بسیار جراحت کننده. ( آنندراج ). خسته کننده. ( یادداشت مؤلف ).جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) نهر... شعبه ای از نهرجهانگیری است و جهانگیری منشعب است از رود جراحی.
جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ).
جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) ابن زیادبن همام. وی باتمیم بن عمر تیمی از طرف المهدی والی سیستان شده بود و در سیستان میزیست. رجوع به تاریخ سیستان چ بهار ص 148 شود .
جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) ابن شاجر ذروی صبیانی.شاعری بود که در قرن نهم هجری در وادی صبیا بدنیا آمد و دیوان شعری دارد. رجوع به معجم المؤلفین شود.
جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) ابن ضحاک. از روات بود و بعضی او راجزء مناکیر دانسته اند. رجوع به لسان المیزان شود.
جراح. [ ج َرْ را ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ. وی از طرف عمربن العزیز پس از عزل یزیدبن مهلب از امارت خراسان ، والی آن دیار شد. ( از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 172 ). ظاهراً همان جراح بن عبداﷲ حکمی است. رجوع به کلمه مزبور و تاریخ گزیده ص 279 و 281 و عیون الاخبار ص 129 و عقدالفرید ج 1، و 3 و 7 و سیرة عمربن عبدالعزیز صص 86 - 96 شود.
جراح. [ ج َرْرا ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ حکمی. وی از طرف عمربن عبدالعزیز خلیفه اموی والی خراسان و سیستان شد. و به وی فرمان داد که چنانکه من عمل کردم تو نیز باید عمال خود را از اهل دین و ورع و علم و زهد انتخاب کنی. ( از تاریخ سیستان چ بهار ص 122 ). عبداﷲبن مبارک گوید، عمربن عبدالعزیز به جراح بن عبداﷲ حکمی چنین نوشت : و ان استطعت ان تدع مما احل اﷲ لک مایکون حاجز بینک و بین ما حرم اﷲ علیک فافعل فانه من استوعب الحلال کله تاقت نفسه الی الحرام. ( از البیان والتبیین ج 3 ص 111 ).بیشتر بخوانید ...