جدو

لغت نامه دهخدا

جدو. [ ج َدْوْ ] ( ع مص ) عطا کردن بر کسی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). بخشیدن بر کسی. ( ازشرح قاموس ): جدا علیه ؛ اعطاه الجدوی. ( اقرب الموارد ). عطا کردبروی. ( ناظم الاطباء ). || حاجت بردن پیش کسی و عطا خواستن از وی. ( از منتهی الارب ). حاجت خواستن یا طلب عطا کردن از کسی. ( از اقرب الموارد ). نیاز و حاجت خواستن. ( از شرح قاموس ). از کسی چیزی خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( زوزنی ).

جدو. [ ج ِ دَ ] ( اِ ) بیماری در پای اسب از بسیار رفتن. جرب در اسب. ( یادداشت مؤلف ) :
داده ست مرا شاه ستوری جدو و لنگ
اسبی و خس و ( ؟ ) پیر کجا زنگ زند زنگ.
( ازنسخه ای از لغت اسدی ).

فرهنگ فارسی

بیماری در پای اسب از بسیار رفتن جرب در اسب .

گویش مازنی

/jedo/ زخمی که سرش باز شده - زخم بسیار عمیق و عفونی

دانشنامه عمومی

جدو ( به عربی: جدو ) یک منطقهٔ مسکونی در سومالی است که در سومالی واقع شده است. [ ۱] جدو ۸۵٬۰۰۰ کیلومتر مربع مساحت و ۵۰۸٬۰۰۰ نفر جمعیت دارد.
عکس جدو
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس