جبر

/jabr/

مترادف جبر: ضرورت، اجبار، زور، ستم، ظلم، عنف، فشار، قهر، ریاضی

متضاد جبر: اختیار، تفویض

برابر پارسی: زور، فشار، ناگزیر کردن

معنی انگلیسی:
determinism, algebra, constraint, necessity, oppression, fatalism, [med.] reduction

لغت نامه دهخدا

جبر. [ ج َ ] ( ع مص ) شکسته بستن. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). شکسته را بستن. ( غیاث اللغات ). استخوان شکسته را بستن و اصلاح کردن. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). شکسته را دربستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بستن و درست کردن استخوان شکسته. استخوان بست. شکسته بندی. اصلاح شکستگی. آروبندی. ( یادداشت مؤلف ). شکسته وابستن :
جبر چه بود بستن اشکسته را
یا بپیوستن رگ بگسسته را.
مولوی.
دوای خسته و جبر شکسته کس نکند
مگر کسی که یقینش بود بروز یقین.
سعدی.
|| اصلاح شدن استخوان شکسته. ( اقرب الموارد ). پیوستن و التیام یافتن استخوان شکسته. ( از قطر المحیط ). درست شدن شکسته. ( منتهی الارب ). بخودی خود جوش خوردن استخوان شکسته. ( از ناظم الاطباء ). در مصراع زیر جبر بمعنی لازم و متعدی هر دو بکار رفته است :
قد جبرالدین الاله فجیر. العجاج
( از اقرب الموارد ).
در تذکره داود ضریر انطاکی آمده است : حقیقت آن برگرداندن عضوی که از جای در رفته بجای طبیعی آن باشد و در تداول عامه بیشتر به استخوان شکسته بخصوص اطلاق شودولیکن اصل معنی اول باشد. جبر و جراحت بمعنی شکافتگی و تفریق اعضا باشد جز اینکه حکماء و اطباء باعتباراینکه این علت ممکن است بر هر یک از اعضاء بدن عارض شود، عارض شدن آنرا بر هر یک از اعضاء بنام خاصی نامیدند تا علاج هر یک جداگانه معلوم کنند و پاره ای از آنها ملازم با پاره ای دیگر است مانند «رض » که از لوازم «کسر» است ولی عکس آن صحیح نیست چنانکه در شرح قانون تصریح شده است که «هر کسری مستلزم رض باشد بدون عکس ». خروج عضو از موضع طبیعی خود اگر شکستگی در یک استخوان باشد بطوری که آنرا باجزای کوچک یا بزرگ درآورد آنرا «کسر» نامند و اگر شکستگی در دو استخوان بنحو مذکور باشد آن نیز کسر باشد و اگر تنها جدایی دو استخوان از هم باشد آنرا «خلع» و اگر شکاف در طول عصب باشد آنرا «شق » خوانند ولی صحیح تر آن است که «شق » شکستگی استخوان است و اگر در عرض عصب باشد آنرا «بتق »و اگر در عضلات بطول باشد آنرا «فسخ » و اگر بعرض باشد آنرا «هتک » و اگر در شریان بطول باشد آنرا «بزق » واگر بعرض باشد آنرا «بثق » و اگر در ورید باشد «بتر»و اگر در اوتار و اعصاب با هم باشد آنرا «رض » گویندو بعقیده من ( انطاکی ) «رض » تباهی باشد که در فوق استخوان اعم از عصب و غیر آن حتی غشا روی دهد و گاهی «رض » را خاص ضربه و صدمه ای که خون از آن جاری نشود دانسته اند چنانکه گفته ابقراط نیز مؤید آن است. ( ازتذکره داود ضریر انطاکی ج 2 ص 86 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱-( مصدر ) استخوان شکسته را بستن . ۲- توانگر ساختن تهیدست . ۳- کسی را بکاری بزور گماشتن ناچار کردن . ۴- قایل بودن بعدم اختیار بنده . ۵- ( اسم ) طریقه ای که پیروان آن ( جبریه ) معتقدند که اعمال انسان باراد. خدای تعالی انجام گیرد و بندگان هیچگونه اختیاری از خود ندارند مقابل اختیار تفویض . ۶- جبر و مقابله بخشی از ریاضی که در آن برای حل مجهولات حروف و علامات را بجای اعداد بکار روند. ۷- اصلی مبتنی بر اینکه هیچ جسم ساکنی متحرک نمیشود و هیچ متحرکی ساکن نمیگردد مگر آنکه قوه ای ویرا بحرکت و سکون وا دارد.
از طائفه بنی زریق است

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) کسی را به انجام کارهایی واداشتن . ۲ - اصلاح کردن با زور و قهر. ۳ - (اِ. ) اکراه ، ناچاری . ۴ - نام یکی از مباحث ریاضی . ۵ - شکسته بندی .

فرهنگ عمید

۱. به زور به کاری واداشتن.
۲. (ریاضی ) بخش گسترده و مهمی در علوم ریاضی که در آن حروف و علامات به جای اعداد به کار می رود و در حساب فرمول های ساده و آسان به دست می دهد. با به کار بردن حروف و علامات بسیاری از مجهولات را استخراج می کنند، و مجهولات عددیه را با زیاد و کم کردن اعداد در مبادی مطلوب به دست می آورند.
۳. (اسم ) [مقابلِ اختیار و تفویض] (فلسفه ) =اختیار
۴. [قدیمی] بستن استخوان شکسته و ترمیم آن.
۵. [قدیمی، مجاز] بهبود بخشیدن، اصلاح: به روزگاری سلامت شکستگان دریاب / که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند (سعدی: ۹۳ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{algebra} [ریاضی] 1. شاخه ای از ریاضیات که به معادلات و ساختارهای مجرد، همچون گروه و حلقه، می پردازد 2. حلقه ای که فضای بُرداری روی یک میدان است

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یکی از بحث برانگیز ترین و جنجال خیز ترین مباحث فکری بشر بحث جبر و اختیار انسان در افعالش می باشد.از زمانی که اندیشه بشر پیرامون جهان و نیز ماهیت خود شروع شد بحث جبر و اختیار یکی از ذهن مشغولی ها و دغدغه های عمده و اصلی او گردید.آیا انسان تحت فشار و جبر اراده یا اراده هائی ورای اراده خود اقدام به کاری می کند و به عبارتی دیگر افعال او تابع اراده ای غیر از اراده خود اوست یا در کارهای خود مستقل است و افعال او تابع اراده خودش می باشد؟مبحث جبر در مکاتب فکری گوناگون و با مضاف الیه های مختلف مطرح شده است که به همین دلیل پاسخ هائی گوناگون به خود دیده است مانند جبر تاریخی ،جبر فلسفی ، جبر کلامی و ... .در این نوشتار جبر از منظر کلامی و آن هم کلام اشعری مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
جبر به معنای اصطلاحی آن جزء باورهای برخی مردم و در میان مسلمانان گروه «اشاعره» است و به این اعتبار به آنان «جبری» و «جبرگرایان» گفته می شود. در برابر این نظریه دو دیدگاه دیگر مطرح است، یکی «تفویض» که معتزله طرفدار آن هستند و دیگری «امر بین الامرین» که دیدگاه شیعه و فلاسفه است.
دلایل جبر گرایان و نقد و بررسی آنها
جبرگرایان برای اثبات جبر به چندین دلیل تمسّک کرده اند که در شبهات قضا و قدر دو مورد آن بحث و بررسی شده است، دلایل دیگر عبارتند از:۱. خداوند تنها خالق و آفریدگار همه چیز است و از آنجا که مفهوم «چیز» بر اعمال انسان نیز صدق می کند، عمومیت خالقیت خداوند شامل افعال آدمی نیز می گردد. بنابراین تنها خداست که خالق اعمال انسان است و معنای این حصر آن است که آدمی هیچ نقشی در ایجاد فعل خویش ندارد، بنابراین جایی برای مختار بودن او باقی نمی ماند . بررسیحقیقت توحید در خالقیت آن که تنها خالق مستقلی که بدون نیاز به اذن و اجازه موجودات دیگر، دست به آفرینندگی می زند خداوند سبحان است. از این رو، توحید در خالقیت منافاتی با این مدعا ندارد که موجودات دیگر، با اذن الهی و در چارچوب قوانین و سنت هایی که او وضع کرده است، منشأ خلق و ایجاد باشند. در آیات متعددی از قرآن کریم ایجاد و تأثیر به مخلوقات خداوند نسبت داده شده است (مائده/ ۱۱۰ و آل عمران/۴۴)پس توحید در خالقیت آن است که انسان و هر مخلوق دیگری در افعال خویش کاملا مستقل نیست، بلکه فعل او و ایجاد او در طول فعل خداوند قرار دارد ۲. افعال انسان متعلّق اراده الهی است، و به حکم این که اراده خداوند از «مراد» او تخلّف نمی پذیرد و مراد او حتما واقع می شود، پس تحقق افعال انسان امری حتمی و تخلف ناپذیر است، و در این صورت، اختیار و مشیت انسانی فرضی بیش نبوده و واقعیتی ندارد.بررسیمساله گستردگی اراده خدا مورد تصدیق عقل، قرآن و احادیث است ولی برداشتی که جبر گرایان از این اصل کرده اند کاملا نااستوار است، زیرا درست است که آنچه مورد اراده خداوند است حتما واقع می شود ولی باید دید اراده او به چه چیزی تعلق گرفته است. اینجا است که مجبور بودن یا آزادی و اختیار او روشن می شود.هرگاه بگوییم اراده خدا بر تحقق فعلی از افعال انسان بدون هیچ قید و شرط تعلق گرفته است، در این صورت اصل اراده خدا مایه جبر خواهد بود، ولی اگر بگوییم متعلق اراده او بسان تعلق علم و آفرینش او بر افعال بشر است؛ یعنی این که خواسته است هر فعلی از فاعل آن با خصوصیات و ویزگیهایی که در فاعل آن موجود است صادر شود در این صورت اصل تعلق اراده الهی به هر چیزی نه تنها مانع جبر نیست بلکه پشتوانه اختیار است، زیرا او خواسته است که حرارت از آتش و رطوبت از آب بدون اختیار صادر شود ولی درباره انسان خواسته که افعال اختیاری او با کمال آزادی و اختیار از او صادر شود. بنابراین باید گفت اگر فعل انسان به صورت جبر از او سر بزند در این صورت است که مراد خدا ( آنچه او اراده کرده است) از اراده او تخلف می پذیرد و محال لازم می آید .۳. اعتقاد به اینکه قدرت انسان در تحقق افعال او موثر است با عمومیت قدرت خداوند نمی سازد، زیرا به حکم اینکه اجتماع دو قدرت، موثر در ایجاد یک چیز ممکن نیست، هرگاه قدرت انسان در پیدایش فعل او موثر باشد، فعل مزبور از قلمرو قدرت الهی بیرون خواهد بود زیرا قدرت انسان رقیب و در عرض قدرت خداوند خواهد بود، و بدیهی است اجتماع دو قدرت مستقل بر انجام یک فعل ممکن نیست و در نتیجه دفاع از اصل عمومیت قدرت الهی و موثر دانستن آن در تحقق فعل انسان ایجاب می کند که قدرت انسان را فاقد تاثیر بدانیم .بررسیوابستگی فقر ذاتی انسان در وجود و صفات خود به خداوند، قدرت انسان را در طول قدرت وی قرار می دهد نه در عرض آن، و اجتماع دو قدرت، یکی مستقل و دیگری وابسته، بر یک فعل به هیچ وجه محال نیست پس به حکم اینکه ویژگی «قدرت» تاثیرگذاری است، باید قدرت انسان را موثر در فعل او دانست و به بطلان جبر رای داد و به حکم اینکه انسان در وجود و صفات خود وابسته و غیرمستقل است، نباید قدرت او را مستقل در تاثیر پنداشت و رای به بطلان تفویض داد و این همان طریقه متکلمین شیعه است که از آن به «امر بین الامرین» تعبیر می کنند.

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از دائره المعارف لغات قرآن کریم(نثر طوبی) است
از مشتقات این کلمه غیر جبار در قرآن نیامده است به معنی گردنکش و متکبراز «جبر علیه» ای «اکرهه» کسی را برخلاف رضای او بکاری واداشت.
اختیار از لوازم طبیعت انسان است که خداوند او را به این خوی سرشته و مصلحت در آن دانسته است. هیچ چیز بر انسان سخت تر از آن نیست که او را مجبور کنند در کاری و اختیار از او بازگیرند، اگر همه لذائذ جهان را برای کسی فراهم آورند و او را در خانه در بسته گذارند آن نعمت وی را نقمت است. انسان آزادی را با معیشت تنگ برمی گزیند بر نعمت فراخ در زندان اگر کسی خواهد خود را بسوزاند و دیگری او را بازدارد از دست وی می گریزد یعنی مجبوری را سخت تر از سوختن به آتش می داند. خداوند در دین و احکام خویش مردم را مجبور نخواست و اگر جبر می خواست یک تن گناهکار بر روی زمین نبود «ولو شاء لامن من فی الارض کلهم جمیعاً» اگر خدا می خواست اجبار کند همه اهل زمین مؤمن می شدند اما نخواست «لیهلک من هلک عن بینة» تا هر کس هلاک میشود به برهان باشد و هر که زنده می شود نیز به برهان و دلیل باشد.
جبار کسی است که بندگان خدا را مجبور کند به کاری برخلاف رضای خودشان مانند فرعون و نمرود، در حقیقت جباران رقیب پیغمبرانند پیغمبران فرمان کسی را بر دیگری روا نمی دارند، جبار خویش را بالاتر از دیگران می شمارد و آزار و رنج همه را برای آسایش خویش مجاز و صحیح می داند. پیغمبران همه افراد را بنده خدا و در یک رتبه قرار دادند باید حکم خدای را همه گردن نهند نه قوی محکوم ضعفا است و نه ضعفا محکوم قوی.
اگر گوئی پیغمبر صلی الله علیه و آله مردم را به دین اسلام خواند بجنگ و والیان را فرمود: مرتد را بکشند و گناهکار را حد زنند آیا اینها همه جبر نیست؟
گوئیم: قول صحیح آن است که جبر و اکراه در دین صحیح نیست مطلقاً و خداوند از مردم یقین و ایمان خواسته است و با جبر و اکراه یقین حاصل نمی شود، جنگهای پیغمبر برای دفع زحمت و آزار کفار بود چنانکه در آیات جهاد خواهد آمد، اما حد و مجازات گناهکاران خود مؤید آن است که جبر در دین نیست زیرا گناهکاری که به اختیار خود گناه کرده و آزاد بوده است. حد می زنند نه مجبور را معنی اختیار نه آن است که مرتکب اعمال زشت را مجازات نکنند و نه آنکه هر کار هر کس بکند زشت نیست بلکه افعال بعضی نیکواست و بعضی زشت و باید بدکاران را مجازات کرد تا ضرر آنها به دیگران نرسد اما مجازات هم در کار اختیاری است و حکم دین همیشه بر اختیار است نه بر اجبار.
(جبر) در اصطلاح کلام قول مردمی است که گویند انسان در کار خویش اختیار ندارد و هر کس هر چه کند خداوند بر دست او جاری می سازد و هر چه نکند انجام دادن آن بر وی محال است خداشناسان نباید جبری باشند چون جبر ظلم است و خدا ظالم نیست مادیان و ملاحده قهرا جبری هستند زیرا که طبیعت هر چه کند جبر است و آن را از مقتضای خود باز نتوان داشت، به عقیده آنان حرکات انسان نیز نتیجه تغییرات مزاج بدن او است و هر فکری که در دماغ او آید نتیجه اثری جسمانی است که در جهاز عصبی او پدید آمده اول تغییر جسمی است آنگاه تغییر روحی بسبب او قهراً، نه آن که اول تغییر روحی باشد و تغییر جسم بسبب او.
بنابراین در انسان غیرجبر نخواهد بود. گرچه عین لفظ جبر به این معنی در قرآن نیامده است اما آیاتی که توهم جبر از آن می شود بسیار است از جمله آیه 6 و 7 سوره بقره و در هر باب جواب آن داده شده است.

[ویکی الکتاب] معنی سَیَحْشُرُهُمْ: به زودی آنان را محشور خواهد کرد(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است)
معنی حَشَرْنَا: گرد آوردیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است)
معنی حَشَرْنَاهُمْ: آنان را محشور کردیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است)
معنی مَحْشُورَةً: گردآوری شده -محشور شده(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است)
معنی نَحْشُرُ: محشور کنیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است )
معنی نَحْشُرَنَّهُمْ: حتماً آنها را محشور می کنیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است)
معنی نَحْشُرُهُ: محشورش می کنیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است)
معنی نَحْشُرُهُمْ: محشورشان می کنیم(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است)
معنی تُحْشَرُونَ: محشور می شوید(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است )
معنی حُشِرَ: گرد آورده شد(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است )
معنی حَشْرٌ: محشور کردن -بیرون کردن از دیار(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است )
معنی حَشَرَ: گرد هم آورد(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است)
معنی حُشِرَتْ: محشور شد (کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است)
معنی یُحْشَرَ: تا گرد هم آورد(کلمه حشر به معنای بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر است)
تکرار در قرآن: ۱۰(بار)
اصلاح شی‏ء به نوعی از قهر. بستن ضد شکستن. راغب گوید: «اَصْلُ الْجَبْرِ اِصْلاحُ الشَّی‏ءِ بضْریِ مِنَ الْقَهْرِ» در صحاح هست: «الجبر: اَنْ تغنی الرجل او تصلح عظمه من کسر» غنی کردن شخص، اصلاح حال اوست در قاموس آمده: «الجبر خلاف الکسر» در مفردات گفته: جبر گاهی فقط در اصلاح به کار می‏رود مثل قول علی رضی اللّه عنه: یا جابِرُ کُلِّ کِسیرٍ وَ یا مُسَهّرلَ مُسَهِّلَ کُلِّ عَسیرٍ (ای اصلاح گر هر شکسته و ای آسان کننده هر کار دشوار)... و گاهی فقط در قهر استعمال می‏شود نحو «لا جَبْرَ وَ لا تَفْویضز» (اعمال بشر نه قهر مطلق است و نه واگذاری مطلق)... اجبار در اصل، آن است که کسی را بر اجبار کسی مجبور کنند ولی در عرف به اجبار مجرد گفته می‏شود گویند: فلانی را بر فلان کار اجبار کردم. جبّار در انسان به کسی گویند که نقص خود را با ادعاء برتری و دروغین اصلاح و جبران می‏کند و این در انسان فقط به طور ذمّ گفته می‏شود... و به کسیکه بر دیگری قهر می‏کند جبّار گویند مثل و روی تصوّر قهر یا بلندی بر اقران، گفته‏اند: نخلة جبّاره و ناقة جبّارة و اینکه درباره خداوند می‏گوئیم: «جَبّارٌ مُتَکَبِّرٌ» گفته‏اند از جبرت الفقیر است زیرا خدا به واسطه نعمتها حال مردم را اصلاح می‏کند و گفته‏اند از اجبار است زیرا خدا مردم را بر آنچه که اراده کرده مقهور می‏کند. (مفردات باخنصار). ناگفنه نماند معنی جامع جبر، همان اصلاح توأم به نوعی از قهر است و آن، چنانکه صحاح و اقرب الموارد تصریح می‏کند متعدی و لازم هر دو آمده است (اصلاح کردن و اصلاح شدن) و در شعر عجّاج که گوید: «قَدْ جَبَرَ الدّینَ الْاِلهُ فَجَبَر وَ عَوَّرَ الرَّحْمنُ مَنْ وَلیُّ الْعِوَرْ» گفته‏اند «جبر» در اول متعدی و بعد لازم آمده است و نیز ناگفته نماند: همه متفق القول‏اند در اینکه جبّار در انسان صفت ذمّ و در خدا صفت مدح و از سماء حسنی است . علی هذا کلمه جبّار اگر در انسان به کار رود معنایش ظالم و تحمیل کننده اراده خود بر دیگری بنا حق: می‏باشد ولی جبّار در خدا به معنی مصلح است، مصلحی که بر تواناست و یا به معنی مقتدری است که مشیّت او در عالم جاریست و در او ظلم نیست و یا به معنی بسیار ترمیم و جبران کننده است . 1- پیامبران خدا را نافرمانی کردند و از دستور هر ستمگر لجوج پیروی نمودند. . طبرسی فرموده ابو عمر و ابن ذکوان وقتی به «قلب» را با تنوین خوانده‏اند و دیگران به کسر و اضافه به «متکبّر». باید دانست در صورت اوّل معنی آیه می‏شود خدا بر هر قلبی که خود پسند و ستمگر است مهر می‏زند. اگر گوئیم قلب متکبّر و جبّار است علتش آنست که تکبّر و ظلم از آن سرچشمه می‏گیرد. در صورت دوم باید گفت: خدا بر تمام قلبیکه متکبّر و جبّار است مهر بر تمام قلب احاطه می‏کند هلی هذا عموم قلوب از فحوای آیه به دست می‏آید و گرنه «کلّ» راجع به تمام و همه قلب است نه همه قلوب. بعضی‏ها به معنی آیه چندان توجّه نکرده‏اند و بعضی‏ها گفته‏اند در آیه هستی و تقدیر آن چنین است «یَطْبَعُ اللّهُ علی کُلِّ قَلْبِ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ...» ولی در تفسیر جلالین مثل نگارنده گفته است. و این آیه مثل آیه «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ» «وَلکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ...» است پیداست که قساوت و عمی احاطه بر تمام قلب دارد (واللّه العالم). 2- در این آیه هشت تا از اسماء حسنی ذکر شده: پادشاه (مدبّر و مدیر) پاک، سلام، ایمنی دهنده، امین (یارقیب) ،توانا، مصلح، بزرگ. چنانکه گفته شد جبّار به معنی مصلح و ترمیم کننده و یا به معنی مقتدر است . 3- راجع به این آیه به «بطش» رجوع شود. ناگفته نماند از آیات قرآن به دست می‏آید که عمّاق والدین جبّار و ستمگر است نظیر آیه ، این سوره است .

دانشنامه عمومی

جَبر ( واژه های عربی در زبان فارسی واژه عربی الجبر به معنای «یکی سازی تکه های شکسته شده»[ ۱] و «شکسته بندی»[ ۲] ) به همراه نظریه اعداد، هندسه و آنالیز، یکی از وسیع ترین شاخه های ریاضیات است. جبر در عمومی ترین حالت خود به مطالعه این نمادهای ریاضیاتی می پردازد؛[ ۳] و ریسمانیست که تقریباً تمام ریاضیات را با هم یکپارچه می کند. [ ۴] این شاخه شامل مباحث زیادی مثل حل معادلات مقدماتی تا مطالعه تجریدهایی چون گروه ها، حلقه ها و میدان ها است. بخش های مقدماتی تر جبر را جبر مقدماتی می نامند؛ و بخش های مدرن آن را جبر مجرد یا جبر مدرن می خوانند. جبر مقدماتی اغلب بخش مهم مطالعه ریاضیات، علوم یا مهندسی به علاوه علوم کاربردی دیگری چون پزشکی و اقتصاد می باشد. جبر مجرد یکی از شاخه های اصلی ریاضیات پیشرفته است که عمدتاً توسط ریاضیدانان حرفه ای مطالعه می شود.
جبر مقدماتی با حساب در استفاده از تجرید متفاوت اند. در جبر برخلاف حساب از تجریدهایی چون نمادهایی برای اعداد مجهول یا مقادیری که مجاز به اختیار کردن مقادیر مختلف اند، استفاده می گردد. [ ۵] به عنوان مثال در x + 2 = 5 ، نماد x نامعلوم است، اما با اعمال معکوس های جمعی مقدار x = 3 برای آن پیدا می شود. در E = m c 2 ، نماد E و m متغیر اند، و نماد ثابت سرعت نور در خلأ است. جبر روش هایی برای نوشتن فرمول ها و حل معادلات ارائه می کند که بسیار ساده تر و واضح تر از روش های قدیمی است که همه چیز را بر حسب کلمات یا شکل ها می نوشتند.
واژهٔ جبر کاربردهای تخصصی تر هم دارد. نوعی از اشیاء ریاضیاتی در جبر مجرد را «جبر» می نامند؛ به عنوان مثال در عنوان هایی مثل جبر خطی یا توپولوژی جبری.
• جبر مقدماتی: جبر مقدماتی عملیات پایه ای بر روی چهار عمل اصلی را در بر می گیرد. در این شاخه پیش از تعریف علائمی که اعداد ثابت و متغیرها به وسیلهٔ آن ها از هم تفکیک می شوند، روش هایی برای حل معادلات به کار می رود. [ ۶]
• جبر مجرد: جبر مجرد به مطالعه ساختار جبری پیشرفته تر مثل گروه و حلقه و میدان می پردازد و خود به شاخه های گوناگونی تقسیم می شود:[ ۶]
جبر جابجایی
• جبر ناجابجایی
• خلاصه کتاب تاریخ تکامل جبر ریاضی از قرن دوم تا قرن بیست و یکم، نوشته جان داربی شر، ترجمه کامران بزرگزاد ایمانی، نشر واژه ۱۴۰۱.
عکس جبر
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

جَبر (algebra)
شاخۀ مهمی از ریاضیات، حاصل از تعمیم و تجرید حساب۱. در جبر، از نمادها۲، معمولاً حروف، برای نمایش متغیرها۳ و کمیت های مجهول۴ استفاده می کنند تا عمل های حساب، علاوه بر اعداد مشخص، با کمیت های متغیر نیز اجرا شوند. مثلاً، گزاره های حسابی ۵×۳=۵+۵+۵ و ۷×۳=۷+۷+۷ حالات خاصی از رابطۀ جبری کلیx + x + x = ۳x اند که در این جا، حرف x نمایندۀ متغیری است که می تواند هر عدد دلخواه را به جای مقدار اختیار کند.(x+ y)۲ = x۲ + ۲xy + y۲ نیز رابطه ای است که در آن دو متغیر x و y ممکن است هر دو عدد دلخواه باشند. همچنین، ممکن است حرف مورد نظر نشان دهندۀ متغیری باشد که مقدارش به عدد یا عددهای خاصی محدود شده است. مثلاً در معادلۀx۲- ۹ = ۰ متغیر x که در این جا مجهول نامیده می شود، فقط می تواند عددهای ۳+ و ۳ـ را اختیار کند.علامت های مثبت و منفی و صفر از قدم هایی است که در راه تعمیم مفاهیم حساب برداشته شده است. یکی از ویژگی های مهم محاسبات جبری این است که با تعدادی متناهی کمیت سروکار دارند و پس از تعدادی متناهی از مراحل پایان می پذیرند. به عبارت دیگر، فرآیندهایی که با بی نهایت کمیت و مرحله سروکار دارند و در آن ها جواب «درحد» به دست می آید، عموماً به جبر تعلق ندارند. از فواید مهم جبر و موضوع اصلی جبر مقدماتی، تعیین مقادیر مجهول از طریق حل معادلات، به خصوص معادلات چندجمله ای۵ است (← معادله). دترمینان۶ و ماتریس۷ ابزارهایی برای تسهیل حل دستگاه های معادلات اند. دستگاه معادلات عبارت است از چند معادله که ریشه۸ های مشترک آن ها مورد نظر باشد. تا چند قرن پیش، کلمۀ جبر به مبحث معادلات اطلاق می شد. این کلمه از کتاب حساب الجبر و المقابله اثر محمد بن موسی خوارزمی، ریاضیدانِ ایرانیِ قرن ۳ق، نشأت گرفته است. خوارزمی اصطلاح جبر را برای افزودن کمیت های مساوی به دو طرف معادله به کار می برد. پس از ترجمۀ رسالۀ خوارزمی به زبان لاتینی، این اصطلاح به زبان های اروپایی راه یافت و نام رشته ای شد که بعدها از مطالعۀ معادلات فراتر رفت و بررسی انواعی از ساختارهای مجرد ریاضی را نیز دربر گرفت. جبر، نه به صورتِ نمادی فعلی آن، بلکه به عنوان مجموعۀ معادلات و مسائلی، از نوع جبری، پیشینه ای طولانی دارد. بابلی های باستان (ح قرن ۱۸پ م) با مبانی جبر آشنا بودند. لوح های فراوانی از آن ها، حاوی مجموعه هایی از مسائل و جواب هایشان، به جا مانده که ظاهراً تمرین های درسی بوده اند. همچنین، ریاضیدانان عهد باستان در مصر۹، چین، و هند نیز به این موضوع توجه داشته اند. رسالۀ جامعی دربارۀ این موضوع با نام آریثمتیکا۱۰، در قرن ۳م به دست دیوفانتوسِ اسکندرانی۱۱ نوشته شد که در آن، تاحدودی نمادها به کار رفته اند. در قرن ۳ق، خوارزمی کتاب مهم و مؤثر خود حساب الجبر و المقابله را براساس اثر دیوفانتوس و منابع هندی تألیف کرد. تکوین نمادگذاری از دوران باستان تا قرون وسطا، معادله ها و حل آن ها را با استفاده از کلمات یا به زبان هندسی بیان می کردند. فقط در آریثمتیکای دیوفانتوس تا حدی از علایم استفاده شده بود. در قرن ۱۶، به سبب پیچیدگی فزایندۀ حکم های ریاضی، که بیان آن ها با استفاده از کلمات بسیار دشوار بود، استفادۀ جدی از نمادها در جبر، عمدتاً به ابتکار فرانسوا ویِت۱۲، آغاز شد. این نمادگذاری به تحقیقات بعدی در جبر بسیار کمک کرد، زیرا وسیلۀ مناسبی برای «کوتاه نویسی» بود و تشابهات بین مسائل گوناگون را آشکار کرده و راه کشف روش ها و حکم های عام را نشان می داد. اعداد چهارگانی۱۳ و قانون خودتوانی۱۴ جبر در اواسط قرن ۱۹ به مرحلۀ کاملاً جدیدی از تجرید دست یافت. در ۱۸۴۳، سِر ویلیام روان همیلتون۱۵ با کشف کواترنیون ها، چهارگان ها یا اعداد چهارگانی، دستگاه اعداد را به منظور مطالعۀ فضای سه بعدی گسترش داد. در این دستگاه گسترش یافته، قانون تعویض پذیری۱۶ (جابه جایی) ضرب۱۷ در حالت کلی برقرار نیست، یعنی برای بیشتر کواترنیون های a و ab≠ ba, b در ۱۸۵۴، جورج بول۱۸ نمادگان جبری را در منطق۱۹ به کار برد و آن ها را برای این مبحث کاملاً مناسب یافت. او مجبور شد فقط یک «قانون خاص» وضع کند که مطابق آن a۲ = a . این قانون را خودتوانی نامید.
ساختارهای جبری. این کشفیات به درک این موضوع انجامید که وجود ساختارهای جبری۲۰ متعددی امکان پذیر است و هریک را می توان با عمل یا اعمالی توصیف کرد که بر اشیاء مشخصی صورت می گیرند و در قوانین خاصی می گنجند. مثلاً، در دستگاه اعداد۲۱، دو عمل جمع و ضرب بر اعداد انجام می شوند و از قوانین تعویض پذیری (جابه جایی)، شرکت پذیری۲۲، و توزیع پذیری۲۳ تبعیت می کنند. بنابه اصطلاحات امروزی، هر ساختار جبری مرکب است از یک مجموعۀ A و عمل یا اعمالی دوتایی، یعنی تابع۲۴ هایی که A×A را به A می نگارند، که در اصول موضوع۲۵ مشخص شده ای صدق می کنند. نمونه ای از این ساختارها گروه است که از قرن ۱۸ مورد توجه و مطالعه قرار گرفت. این ساختار نخست برای مطالعۀ حل پذیری معادلات چندجمله ای مطرح شد، ولی در مسائل متعدد دیگری، ازجمله در هندسه۲۶، نیز ظاهر شد و حتی کاربردهایی در فیزیک نوین یافت. هدف عمدۀ جبر نوین مطالعۀ هر یک از ساختارهای ممکن است تا قواعدی کلی برای هر ساختار به دست آید، به صورتی که در هر وضعیتی که ساختار ظاهر می شود، صادق باشند. تاکنون ساختارهای متعددی بررسی شده اند. از ۱۹۳۰، با مطالعۀ جبر عام۲۷، که ویژگی های مشترک همۀ انواع ساختارهای جبری را دارد، تعمیم گسترده تری از آن ها نیز میسر شده است. در واقع، جبر جدید مشتمل بر جبر سنتی و مقدماتی، به اضافۀ مباحث متعدد دیگری است که صورتی بسیار تعمیم یافته پیدا کرده اند.arithmetic symbols variabls unknown quantities polynomial equations determinant matrix root Egypt Arithmetica Diophantus of Alexandria François Viète quaternions idempotent law Sir William Rowan Hamilton commutative law multiplication George Boole logic number system associative law distributive law function axioms geometry universal algebra

مترادف ها

force (اسم)
شدت، جبر، عده، بازو، شدت عمل، نفوذ، نیرو، زور، تحمیل، قوا، بردار نیرو، نیرومندی، رستی

violence (اسم)
تندی، شدت، سختی، ستیز، بی حرمتی، جبر، خشونت، چیرگی، فشار، ستم، زور، بیدادگری، اشتلم

algebra (اسم)
جبر، جبر و مقابله

inertia (اسم)
جبر، سکون، قوه جبری، ناکاری

فارسی به عربی

جبر , حساب التفاضل والتکامل , حفارة , قصور ذاتی

پیشنهاد کاربران

لطفا تا انتها بخوانید و پیوند واژه ها را با هم بسنجید
کَپَک = آنچه توسط برخی چیزها پوشیده میشود
کپشن = کاپشن = caption = پوشاننده = موضوع = دربرگیرنده ( دقت بفرمایید چتر بودن و مستور بودن آن اشاره شده است یعنی هم میپوشاند و هم پنهان میکند همچون واژه پوشیدن که هم محافظت میکند و هم مخفی ) ؛ همچنین به هر چیز U مانندی کاپ یا کَپ میگویند که به دلیل شکل U مانند به پاشنه پا در زبان مازندرانی کاپ گفته شد / در زبان لاتین به دلیل شکل U مانند برخی استکان ها بدان کاپ گفتند. آیا کاپر یعنی پوشاننده / مخفی گر و منکر ؟؟
...
[مشاهده متن کامل]

کَف = حبابهای یا هر چیزی که باعث پوشیدن یا پنهان کردن چیزی شود
کَپَر = پوشش هایی ( تلویحا خانه های چادر مانند ) که باعث پوشاندن و مخفی شدن میشود
کاپ =cup یا جام که چیزی را در درون خود میگنجاند = مخفی میکند.
گور که بعدها بدان قبر گفتند یعنی تنه یا جسمی که میپوشاند / دقت بفرمایید تن از تنیدن آمده یعنی در هم پیچ خورده یعنی مخفی و مستور = ملاک پنهان کننده روح بوده.
با تبدیل واو به ب در گور ؛ گبر را خواهیم داشت که به پنهان کنندگی و مستور سازی میرسیم که بیشک گبر بعدها به قبر تبدیل شد
نکته اینکه همانطور که دوستمان گفتند گور واژه ای بسیار کهن است و از آن ریشه های زیر ساخته شده و هر کدام چمار و معنای خود را یافته مانند
گور / کور / خور
گبر / قبر
گپر / گفر / کفر / کف میتواند از نگاه دگردیسی آوایی به ریخت امروزی درامده باشند پس میتوان گفت کَفَر و کَف یعنی پوشاننده و مخفی کننده و نیز برای خور یعنی منبع یا دارنده
برای کور یا کُر ( core ) یعنی هسته یا چشمه ( از همینرو در زبان ایرانی به core هسته میگوییم ) یعنی چیزی که در وجود آن است = ساخته شده = دربرگیرنده
پس میبینیم که در هر ریختی یک چم و معنا پیدا کرده و میتوان گفت سه مئدل معنایی از این ریشه ها داریم
1 - محافظت و دربرگرفتن
2 - پوشاندن = حمایت و پنهان سازی
3 - منبع یا هسته یا دربرگیرنده = اشاره به هر چیزی ک چیزی را بپوشاند مانند جسم یا گور یا قبر یا کَپَر یا کَف و . . .
مثال های دیگر
کوروش = هسته روشنایی یا هسته روژ ( روژ همان روز یا روشن می باشد ) و کور یعنی خور و هسته یا منبع
خور = خوراک = منبع یا هسته غذایی / آخور = منبع غذای حیوانات / خورآسان = جایی که خورشید آسان گرفته = جایگاه آسایش و استراحت خورشید / خورشید = منبع و دارنده شید ( نور ) / خوردن = منبع سازی ( تغذیه سازی ) / هور یا آهورا = منبع یا دارنده و . . .
پس کُفر ریشه دیگری از کپر و . . . . میباشد یعنی پوشاننده و مخفی کننده راستی
کفش از کپش امده و انرا در کاپشن لاتین میبینیم . کپ یا کاپ همانیست که بعد ها به پاشنه پا ( به دلیل U شکل بودن ان ) و جام یا کاپ ( CUP ) گفته شد که باز هم از برای U شکل بودن ان است . همچنین در گپر که بعد ها کَپَر ( نوعی چادر کوچ نشینان ) آنرا داریم
در کَپَک =کفک = کَپ کوچک
کپ که بعد ها کف شد
در کپشن و کاپشن = caption که هم پوشاننده و پنهان کننده است انرا داریم
روشن اینکه کف میپوشانند و مخفی میکند همانطور که کفش ( کپش ) میپوشانند و مخفی میکند / از سویی پوشاندن در زبان امروزی هم دو چم برتن کردن و پنهان کردن دارد ؛ همگی اینها از هم آمدند.
چیزی که پیداست اینه بر وزن مادر؛ برادر ؛ خواهر، پدر؛پسر؛دختر و . . . . . گبر یا گپر از گپ ِر یا کپ ِر آمده ( صفت فاعلی ساز در دوران قدیم که بعد ها به گر امروزی تبدیل شد ) حال اگر از گپ آمده باشد میشود حرف و فاصله ( gap = سخن یا فاصله ( توضیح اینکه حرف در عربی یعنی فاصله و تحریف یعنی فاصله اندازی و دور ساختن از اصل هر چیزی ) ) و گپر میشود کسی که تحریف میکند یا فاصله می اندازد ( همانی که نوشتید کافر ) اگر از کپ آمده باشد که بعدها کف و کفر از ان ساخته شد میشود پوشاننده؛
مورد دیگر واژه جبر است که گویا با تبدیل گ به ج و پ به ب از گپر ساخته شده و به ظالم و جابر امروزی شناخته میشود و به گمان میرسد نامسلمانان را به این عناوین نسبت دادند؛ پس گویا ظالم، جابر، کافر و مخفی کنندگی از نامسلمانی را به آنان نسبت داده بودند.

سختی و عسر و حرج
نظر شهید مطهری در مورد : جبر ، تفیض ، امر بین‏ الامرین:
"ما یشاء " ( آنچه خدا بخواهد ) در قرآن زیاد به چشم می‏خورد جز آنچه خدا بخواهد چیز دیگری در عالم واقع نمی‏شود . یک مسلمان اگر به قرآن‏ اعتقاد دارد باید اینطور معتقد باشد که چیزی که خدا نخواهد در عالم واقع‏ نمی‏شود ، پس هر چه واقع ی‏شود به مشیت خدا واقع می‏شود . ولی اینکه همه‏ چیز به مشیت خدا است ، چگونگیش تفسیر می‏خواهد . ممکن است ما آن را همان طوری تصور بکنیم که به اصطلاح جبری مذهب‏ها یا به اصطلاح کلامی‏" اشاعره " که فرقه‏ای از اهل تسنن بودند توضیح می‏دادند . اینها در عالم‏ هیچ چیزی را شرط هیچ چیزی نمی‏دانستند ، و از این مسئله که همه چیز به‏ مشیت خداست اینطور می‏خواستند نتیجه‏گیری کنند که پس در عالم هیچ چیزی‏ شرط هیچ چیزی نیست . اگر واقعا ما از این مسئله که در قرآن است که همه‏ چیز به مشیت خداست اینطور استنباط کنیم که هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست‏ ، معنایش این است که اگر قومی در دنیا سعادت پیدا می‏کند ، هیچ شرطی‏ ندارد ، خدا خواسته است ، و اگر قومی در دنیا بدبخت شد نیز باید بگوییم‏ خدا خواسته است . همچنین در آن دنیا اگر مردمی اهل بهشت شدند ، چرا ندارد ، خدا خواسته اینها اهل بهشت باشند . چون وقتی گفتیم همه چیز به‏
...
[مشاهده متن کامل]

مشیت خداست ، دیگر چرا ندارد . اگر بگوییم عمل خوب انجام دادند که به‏ بهشت رفتند ، می‏گویند این هم شرطش نیست چون همه چیز به مشیت خداست ، هیچ مانعی ندارد که خدا یک بنده صالح متقی مطیع را به جهنم ببرد و یک‏ بنده عاصی گنهکار فاسق فاجر مشرک را به بهشت ببرد ، چون خودش می‏خواهد و هیچ چیز در جهان هستی شرط هیچ چیز نیست . و بعضی به این حرف هم‏ رسیدند که اگر غیر از این بگوییم ، بگوییم " چیزی در عالم شرط چیزی هست‏ " با توحید و اینکه همه چیز به مشیت خداست منافات دارد . یک گروه دیگر دیدند این حرف خیلی حرف نادرستی است . چگونه می‏شود گفت در عالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست ؟ ! این نه با حساب دنیا جور در می‏آید و نه با حساب آخرت . اگر در دنیا ، هیچ چیزی شرط هیچ چیزی‏ نباشد پس باید اینطور باشد که مثلایک سال باران و برف نیاید ، شرایط جوی مساعد نباشد ، آفت هم بیاید ، و در آن سال مردم زراعت بکنند و محصول فراوان بگیرند ، یا حتی زراعت هم‏ نکنند و محصول فراوان بگیرند . و یک سال دیگر زحمت بکشند ، زمین را شخم‏ بزنند و آبیاری و تقویت بکنند ، و هوا مساعد باشد ، برف و باران به‏ موقع بیاید ، آفت هم نیاید ، و آن سال اساسا محصولی به وجود نیاید ، چون‏ هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست . با اینکه باید امکان داشته باشد که کسی‏ ازدواج نکند ولی صاحب فرزند بشود ، و یک مرد و زن سالمی ازدواج بکنند و فرزنددار نشوند ، چون هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست . آخر ت هم همینطور . ولی اینطور نیست. هم در دنیا همه چیز شرط همه چیز است ، هم در آخرت. بعد این دسته اندکی از آن طرف افتادند ، گفتند اینکه ما می‏گوییم همه‏ چیز به مشیت خداست ، مقصود همه چیز نیست ، برخی امور به مشیت خداست‏ و برخی دیگر به مشیت خدا نیست ، واقع می‏شود بدون اینکه به مشیت خدا باشد . اما اگر ما درست با منطق قرآن آشنا بشویم ، می‏بینیم که هم باید معتقد بشویم که همه چیز به مشیت خداست و هم باید معتقد بشویم که کار دنیا و آخرت ، کار عالم هستی بی حساب نیست که هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نباشد . خیر ، هر چیزی شرایط معینی دارد ، با شرایط خودش به وجود می‏آید ، و بدون‏
آن شرایط محال است به وجود بیاید . توضیح اینکه همه چیز به مشیت خداست‏ ولی مشیت خدا بر نظام تعلق گرفته است ، یعنی مشیت الهی است که این‏ حسابها و نظامها را در عالم ) به وجود آورده . همه چیز به مشیت الهی است ولی این مشیت الهی است که‏ برای هر چیزی شرایط و نظامی قرار داده ، و برای هر مقصدی راه معینی قرار داده که بدون رفتن آن راه محال است انسان به آن مقصد برسد . این است‏ معنی " امر بین الامرین " . منطقی که می‏گفت " در عالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست " همان منطق‏ " جبر " است . آن منطق که می‏گفت " بعضی چیزها به مشیت خداست و بعضی دیگر به مشیت خدا نیست " منطق " تفویض " است ، یعنی بعضی‏ چیزها را خدا گفته به من مربوط نیست ، هر چه می‏خواهد بشود ، تفویض کرده‏ ، واگذاشته . و این منطق که هم قبول می‏کند " همه چیز به مشیت خداست " و هم قبول می‏کند که " در عالم هر چیزی شرایطی دارد " همان منطق امر بین‏ الامرین " است . ) )
( آشنائی با قرآن ، جلد سوم ، ( تفسیر آیاتی از سوره‏ های انفال و توبه ) ، متفکر شهید ، استاد مرتضی مطهری ، چاپ چهارم : بهار 1370 ، ناشر : انتشارات صدرا ، شهید مرتضی مطهری صص 137 - 135. )

زورایش ( به چم جبر در ریاضی )
با آمیزش واژه زور ( به چم جبر ) و رایش ( به چم ریاضی ) و اندکی ساده سازی می توان به واژه زورایش به چم جبر در ریاضی رسید.
زورایش
جبر در رایش ( ریاضی ) . با آمیزش دو واژه زور به چم جبر و رایش به چم ریاضی و ساده سازی آن می توان به واژه زورایش به چم جبر در ریاضی رسید
جبر[ریاضی]
این کلمه از کتاب حساب الجبر و المقابله اثر محمد بن موسی خوارزمی، ریاضیدانِ ایرانیِ قرن ۳ق، نشأت گرفته است. خوارزمی اصطلاح جبر را برای افزودن کمیت های مساوی به دو طرف معادله به کار می برد. پس از ترجمۀ رسالۀ خوارزمی به زبان لاتینی، این اصطلاح به زبان های اروپایی راه یافت و نام رشته ای در ریاضیات گردید.
...
[مشاهده متن کامل]

جبر و مقابله
وقتی چیزهای مختلف با یکدیگر برابر باشند به گونه ای که دو کفه ترازو در حالت تعادل باشند پس مشخص است که اگر به یک کفه ترازو چیزی اضافه کنیم به دیگر کفه ترازو باید اضافه کنیم تا تعادل برقرار شود و این را جبر خوانند و نیز اگر از یک کفه ترازو چیزی برداریم از دیگر کفه ترازو باید برداشت تا باز به تعادل برسند و این را مقابله خوانند. پس جبر یعنی زیاده کردن و مقابله یعنی کم کردن و ساقط کردن.

بالضرور حتمی
به نظر می آید واژه ‹جبر› خوانش دیگری از همان واژه جور /jōr/ است که به چم ستم می باشد.
گمان می کنم واژه جور /jōr/ به معنای ستم، که عربی دانسته می شود، واژه ای ایرانی و همان زور پارسی باشد. ( همین واژه نامه دهخدا یکی از معناهای واژه زور، را جور و جفا آورده است ) . در پارسی میانه واژهٔ زور /zūr/ به شکل zōr خوانده می شد. واج ‹ز› پارسی میانه در گویش ها و زبان های دیگر ایرانی گاه به ‹ژ› و ‹ج› می ترادیسد ( =تبدیل می شود ) . برای نمونه ‹روز› در برخی زبانها و گویش های ایرانی ‹روژ› یا ‹روج› گفته می شود. یا به جای ‹زیر› می گویند ‹جیر›. یا برای نمونه به ‹ژرف› در فارسی میانه می گفتند ‹زَفر›.
...
[مشاهده متن کامل]

به همین دلیل گمان می کنم واژه جور /jōr/ ( و در نتیجه جبر ) واژه ای ایرانی است و عربی آن را از ما گرفته است.

ظلم
مثال: یه جمع تو چنگ جبر جغرافیا
در این مثال جبر به معنی اجباره
واداشت . . ورز. . فشار. . واداری . .
جبر / jabr /
مترادف جبر: ضرورت، اجبار، زور، ستم، ظلم، عنف، فشار، قهر، ریاضی
متضاد جبر: اختیار، تفویض
برابر پارسی: زور، فشار، ناگزیر کردن
رسته، رشته ، رشته گون
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس