آنکه تعریفش شهنشه خود کند
جامد و نامیش صد مروق زند.
( مثنوی ).
|| بلید بی تصرف. || حد زمین. ج ، جوامد. ( اقرب الموارد )( منتهی الارب ). || ( در اصطلاح صرف ) کلمه ای که از کلمه دیگر مشتق نشده باشد . مقابل مشتق ، و آن بر دو گونه است :1-اسم عین ، و آن اسمی است که دلالت بر معنایی کند که آن معنی قائم به نفس خویش باشد مثل رجل و فرس. 2- اسم معنی ، و آن اسمی است که قائم به غیر باشد چون : علم و فوز، به تعبیر دیگر اگر از جامد کلمه دیگر اشتقاق نشود چون رجل و فرس آن را جامد غیرمصدر گویند و اگربتوان از آن کلمه دیگر اشتقاق کرد چون علم و فوز که عالم و فائز از آنها مشتق شود، آن را جامد مصدر گوئیم. در اقسام کلمات عربی حروف تماماً جامداند و افعال همه مشتق اند بجز افعال معدودی مانند: لیس و عسی. و اسماء قسمتی جامد و قسمت دیگر مشتق اند. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون چنین آرد: جامد ضد ذائب است و جمع آن جوامد باشد و نزد علماء صرف و نحو، اسم غیرمشتق راگویند خواه مصدر و خواه غیرمصدر باشد. عباب گوید: حق حال اشتقاق است و گاهی هم جامد باشد. حال جامد مصدری است تأویل شده به مشتق. مثل : اَتیتُه ُ رَکضاً ای راکِضاً. و گاه حال جامد اسم غیرمصدری باشد به نوعی از تأویل - انتهی. لکن در اصول اکبری گوید: جامد اسمی را گویند که نه مصدر باشد و نه مشتق و نیز جامداطلاق شود بر افعال غیرمتصرفه. در مغنی در شرح نون وقایه گوید: نون وقایه ملحق میشود قبل از یاء متکلّم منفی به یکی از سه فعل : متصرف باشد، مثل اکرمنی و یاجامد باشد مانند عسانی ، و قاموا ما خلانی و ما عدانی و حاشانی اَن ْ قدرت َ فعلا الخ. و نزد اطباء، جامد داروئی باشد که خاصیت آن آن است که هرگاه حرارت غریزیةدر آن تأثیر کند در حین حال که بهم بسته و مجتمع است سیلان پیدا کند. مانند شمع و امثال آن و جوامد جمعآن است. و گاه جوامد اطلاق شود بر چیزهای سخت بسته شده در بدن مانند استخوانها و غضروفها. کذا فی بحر الجواهر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح منطق ، اسمی است که از آن اشتقاق نتوان کرد، مقابل سائل که از آن اشتقاق توان کرد. در اساس الاقتباس آمده : اسم یا جامد بود یا سائل. جامد آن بود که از او اشتقاقی نتوان کرد مانند حیزبون و هیهات . و سائل آن بود که قابل اشتقاق بود چون ضرْب. ( اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 15 ). || رجل جامدالعین. مرد خشک چشم بی اشک. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...