جامح

لغت نامه دهخدا

جامح. [ م ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از جُموح و جِماح. ( اقرب الموارد ). اسب توسنی کننده. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). سرکشی کننده. ( آنندراج ). اسب سرکش و شرور. ( ناظم الاطباء ). توسن سرکش. || خودرای شونده. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || شتاب کننده : لولّوا الیه و هم یجمحون ؛ ای یسرعون. ( سوره 57/9 ). آنکه سوار باشد بر هوای نفس خود و او را از آن بازنتوان گردانید. || آنکه سر باز زند. ج ، جوامح. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). این کلمه برای مذکر و مؤنث یکسان است ، برای هردو به همین صورت آید. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) زنی که بدون طلاق و اجازت شوهر نزد اهل رود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

اسب توسنی کننده

پیشنهاد کاربران

بپرس