ثنائی

/sanA~i/

لغت نامه دهخدا

ثنائی. [ ث َ ] ( ص نسبی ) لفظ دوحرفی ( ؟ ) ( غیاث اللغة ). || دندان ثنائی. هر دو دندان پیشین. ( غیاث اللغة ).

ثنائی. [ ث ُ ] ( ع ص نسبی ) دوحرفی. لفظ دو حرفی.

ثنائی. [ ث َ ] ( اِخ ) نام دو تن از شعرای عثمانی است یکی از آن دو از مردم مغنیسا است که ملازمت خدمت شهزاده سلطان مصطفی میکرد و سپس در معیت سلطان مصطفی به آماسیه رفت و او را بر کتاب المقصود فی التصریف امام اعظم شرحی است و این بیت او راست :
خط رخساری غمندن اولدم اول سنگین دلگ
اهل درد ایتسون غبار جسم زردم مرده سنگ.
و دومین از اهل بالیکسر و نامش محمد است و قضای محلی داشته است و او را دیوانی و منظومه ای بنام روضةالأبرار است بترکی و این بیت او راست :
اویاتمز شمع اقبالم گورنمز اول قمر طلعت
بنی بوقاره گونلرده قویان بخت سیاهمدر.
( قاموس الاعلام ).

ثنائی. [ ث َ ] ( اِخ ) حسین بن عنایت ( خواجه... ) یکی از شعرای ایران. او در عهد سلاطین صفوی ملازمت خدمت ابراهیم میرزا داشت و دارای دیوانی است و بیت ذیل او راست :
زمان بی مهر و گیتی دشمن و دلدار مستغنی
مرا بر آرزوهای ثنائی خنده می آید.
( قاموس الاعلام ).

ثنائی. [ ث َ] ( اِخ ) حسین بن غیاث الدین ( خواجه... ) یکی از شعرای ایران. او به زمان اکبر شاه بهندوستان هجرت کرد و در1196 هَ. ق. درگذشت. او را به فارسی دیوانی است.

ثنائی. [ث َ ] ( اِخ ) شاعری از مردم ایران و او را منظومه ای است بنام باغ ارم و شاید همان ثنائی سابق الذکر است.

فرهنگ فارسی

( صفت ) کلم. دوحرفی .
شاعری از مردم ایران و او را منظومه ایست بنام باغ ارم و شاید همان ثنائی سابق الذکر است

پیشنهاد کاربران

بپرس