ثبان

لغت نامه دهخدا

ثبان. [ ث ِ ] ( ع مص ) ثبن. ثبین. || درنوشتن عطف جامه و دوختن آن. || در دامن چیزی کرده در برگرفتن. || فراهم آوردن نیفه ازار رااز پیش. ( منتهی الارب ). || دامن بر دوختن.( تاج المصادر بیهقی ). || به هر دو دست گرفتن دامن را. || ( اِ ) آوند. || انبان. || زنبیل. || هر وعائی که در آن چیزی کنند و بجائی برند. رجوع به ثبة شود.

ثبان. [ ث ُب ْ با ] ( اِخ ) از اعلام مردان عرب از جمله پدر سعیدبن ثبان و او محدث است.

پیشنهاد کاربران

بپرس