ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت تیغ برکشیدن نیست.
سعدی.
جمعی اگر بخون من جمع شوند و متفق با همه تیغ برکشم وز تو سپر بیفکنم.
سعدی.
شد سپر از دست عقل تا ز کمین عتاب تیغ جفا برکشید ترک زره موی من.
سعدی.
|| پرتو افکندن خورشید و ماه و جز آن. تابیدن هر چیز درخشانی. نورافشانی کردن : سپهدار ایران به فرزانه گفت
که چون برکشد هور تیغ از نهفت.
فردوسی.
چو خور برکشد تیغ هر بامدادزند بانگی آن بت کشد سرد باد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
برکشد تیغ آفتاب ، آنگه که چرخ خنجر صبح از میان خواهد کشید.
خاقانی.