تیزتگ

لغت نامه دهخدا

تیزتگ. [ تی ت َ ] ( ص مرکب ) تندرو. تیزدو. که تیز و تند دود. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). تیزتک. تیزپا. سخت تندرو. سریعالسیر :
هم آهو فغند است و هم تیزتگ
هم آهسته خوی است و هم تیزگام.
فرالاوی.
ز تندی به جوش آمدش خون ز رگ
نشست از بر باره تیزتگ.
فردوسی.
ز یاران یکی شیر جنگی بخوان
برین تیزتگ بارگی برنشان.
فردوسی.
وزآن پس بیامد در دژ ببست
یکی باره تیزتگ برنشست.
فردوسی.
جهان نیارد با او برابری کردن
که ره نبرد با اسب تیزتگ خر لنگ.
فرخی.
روز یک نیمه کمند و مرکبان تیزتگ
نیم دیگر مطربان و باده نوشین گوار.
فرخی.
یک روز برنشستم ، نزدیک نماز دیگر و به صحرا بیرون رفتم ، به بلخ و همان یک اسب داشتم تیزتگ و دونده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200 ).
هر یک از آن تیزتگ و خوش خرام
قطع زمین کرده به تیزی گام.
ظهوری ( از آنندراج ).
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس