به شاهی مرا داد یزدان پاک
ز رخشنده خورشید تا تیره خاک.
فردوسی.
که آن نامور تا نگردد هلاک نغلتد چو مار اندرین تیره خاک.
فردوسی.
وگر دور از ایدر تو گردی هلاک از ایران برآید یکی تیره خاک.
فردوسی.
چکی خون نبود از بر تیره خاک یکی سیمتن را سراز تیغ چاک.
( از لغتنامه اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
فروبرد سر پیش یزدان پاک
رخ خویش بنهاد بر تیره خاک.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
به که بجوید دل پرهیزناک روشنی آب در این تیره خاک.
نظامی.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.