در تگ آبش ز صفا ریگ خرد
کور تواند به دل شب شمرد.
امیرخسرو ( از فرهنگ جهانگیری ).
رجوع به تک شود. || بمعنی دویدن و تک و دو هم هست. ( برهان ). بمعنی دویدن باشد چنانکه گویند تگ و دو. ( فرهنگ رشیدی ). بمعنی دو باشد که مشتق از دویدن بود. ( فرهنگ جهانگیری ). بمعنی دویدن و این لفظ به کاف عربی نیز آمده است و در سراج اللغات نوشته که لفظ تگ به کاف فارسی صحیح است و آنچه سروری و برهان به کاف عربی نوشته اند خطاست. ( غیاث اللغات ). دو. ( ناظم الاطباء ). قدم. ( آنندراج ). هم ریشه تاختن. ( حاشیه برهان چ معین ). در فارسی تک در اوستا تَک َ بمعنی تند و تیز است. ( حاشیه خرده اوستای پورداود ص 85 ). تک و تمام مشتقات آن در فرس جدید به گاف بوده است و در پهلوی هم. ( رجوع شود به اساس اشتقاق فرس جدید تألیف هرن شماره 391 ) در شعری از نظامی ( از خسرو شیرین گنجینه گنجوی در لفظ بدرگ ). تگ باکلمه رگ قافیه شده است :که با شبدیز کس هم تگ نباشد
جز این گلگون اگر بدرگ نباشد.
و شمس قیس ( المعجم چ قزوینی ص 201 و چ مدرس رضوی خاور ص 173 ) تصریح کرده است که در قوافی کافی میان کاف اصلی و کاف اعجمی جمع نشاید کرد چنانکه گوید فلک وسمک و آنگه گوید رگ و تگ. در فرهنگ رشیدی و بعضی دیگر از فرهنگها نیز تگ ضبط و قید شده است. بدین سبب در تنقیح کتب قدما تگ و تگاور و تگاپو و تگ و پو و امثال اینها را به گاف ضبط می کنیم... ( حاشیه کلیله و دمنه چ مینوی ص 345 ) :
سواران ز بس رنج و اسبان ز تگ
یکی را ز تن برنجنبید رگ.
فردوسی.
ز تندی به جوش آمدش خون ز رگ نشست از بر باره تیزتگ.
فردوسی.
همی بود همراهشان چارسگ سگانی که نخجیر گیرد به تگ.
فردوسی.
فروماند اسبان تازی ز تگ تو گفتی در اسبان نجنبید رگ.
فردوسی.
اسب تازی ز اسب ساکن رگ گشت همخو، اگر نشد هم تگ.
سنایی.
بیشتر بخوانید ...