تکلیل. [ ت َ ] ( ع مص ) پوشانیدن تاج. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). تاج بر سر کسی نهادن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( آنندراج ). اکلیل پوشانیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || درخشیدن. ( زوزنی ) ( آنندراج ). || زینت دادن چیزی را به جواهر. ( ناظم الاطباء ). || کوشیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کوشش کردن در کار. ( آنندراج ). || تیزدلی کردن در حمله. ( تاج المصادر بیهقی ). حمله کردن سبع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بددلی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بازایستادن و بددلی کردن. از لغات اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کند شدن بینایی و شمشیر و کارد و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کند شدن شمشیر. ( از اقرب الموارد ). || رفتن و در هلاک و زیان گذاشتن اهل را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || با شمشیر حمله کردن بر کسی. ( از اقرب الموارد ). || احاطه کردن ابر از هر جانب آسمان را. ( از اقرب الموارد ). رجوع به تکلل شود.