[ویکی فقه] شرط دیگر
تبلیغ دین پرهیز از تکلف است.
آیه ای داریم در
قرآن در
سوره مبارکه ص: «ما اسالکم علیه من اجر و ما انا من المتکلفین؛ من معامله گر نیستم، مزدی نمی خواهم، و من
متکلف نیستم».
در مورد «تکلف»
مفسرین سخنانی دارند که شاید همه آنها به یک مطلب برگردد. تکلف یعنی به خود بستن، خود را به مشقت انداختن، چطور؟ یک وقت خدای ناخواسته
انسان چیزی را
اعتقاد ندارد، چیزی را که اعتقاد ندارد می خواهد اعتقادش را در دل مردم وارد کند. دردی از این بالاتر نیست که انسان خودش به چیزی اعتقاد نداشته باشد، بعد بخواهد آن اعتقاد را در دل مردم وارد کند. گفت: ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش کهنه ابری که بود ز آب تهی کی تواند که کند آبدهیکهنه ابری که آب ندارد، می خواهد سرزمینها را سیراب کند! چون یک انسان این کار را می خواهد بکند خیلی برایش سخت است.
تکلف از منظر ابن مسعود
معنی دیگر «تکلف» - که
ابن مسعود اینچنین گفته است و بسیاری از مفسرین دیگر هم اینچنین گفته اند - «قول به غیر علم» است، یعنی غیر از
پیغمبر و امام، هر کس دیگر را شما در دنیا پیدا کنید و بخواهید همه مسائل را از او سؤال کنید قهرا نمی داند. گفت: «همه چیز را همگان دانند». چه کسی می تواند ادعا کند که هر چه می توانید از مسائل دینی (دایره اش را محدود می کنم) از من بپرسید تا جواب همه را به شما بدهم؟ بله، پیغمبر می تواند ادعا کند، علی می تواند بگوید: «سلونی قبل ان تفقدونی». غیر علی هر که می خواهد باشد، توقع از او بیجاست. پس من باید حد خودم را بشناسم. من فلان مسائل از مسائل دینی را ممکن ست بدانم. خوب، آنچه را که می دانم همان را به مردم ابلاغ کنم. چیزی را که نمی دانم، از من می پرسند، باز می خواهم به زور آن را بگویم. خوب، چیزی را که نمی دانی چگونه می توانی به دیگران بفهمانی؟! ابن مسعود گفت: «قل ما تعلم، و لا تقل ما لا تعلم» آنچه را که می دانی بگو و آنچه را که نمی دانی نگو. آنچه را که نمی دانی، اگر از تو بپرسند، با کمال صراحت مردانه بگو نمی دانم. بعد از این آیه را خواند: و ما اسالکم علیه من اجر و ما انا من المتکلفین.
حکایتی از قول به غیرعلم
ابن الجوزی یکی از وعاظ معروف است. رفته بود بالای منبری که سه پله داشت. داشت برای مردم صحبت می کرد. زنی از پای
منبر بلند شد مساله ای از او پرسید. او گفت: نمی دانم. زن، پر رو بود، گفت: تو که نمی دانی چرا سه پله از دیگران بالاتر نشسته ای؟ گفت: این سه پله را که من بالاتر نشسته ام به آن اندازه ای است که من می دانم و شما نمی دانید. به اندازه معلوماتم بالا رفته ام. اگر به اندازه مجهولاتم می خواستم بالا بروم باید منبری درست می کردند که تا
فلک الافلاک بالا می رفت. من اگر به اندازه نمی دانم هایم می خواستم بالای منبر بروم، منبری لازم بود که تا
آسمان باید بالا می رفت. انسان چیزی را که نمی داند می گوید نمی دانم.
تواضع شیخ انصاری
...
[ویکی اهل البیت] کلید واژه: تکلف، تکلف ممدوح، تکلیف مذموم
تکلف این است که شخصی عملی را با سختی و مشقت انجام دهد یا کاری را با تصنع و به خود بستن عهده دار گردد. دو محرک می تواند آدمی را به تکلف و تحمل مشقت وادار سازد یکی نیل به کمال واقعی و تعالی حقیقی و این تکلفی است پسندیده و ممدوح و دیگر اقناع تمایل خود نمائی و
ریا و این تکلف ناپسند و مذموم است در تعالیم
اسلام هر دو قسمت از جهت مثبت و منفی مورد توجه قرار گرفته و درباره هر یک
آیات و اخباری رسیده است و چون شناخت تکلف روا و ناروا از شرائط وظیفه شناسی و لازمه حسن
اخلاق است در این فصل پیرامون آن از هر دو نظر بحث می شود.
تکلف ممدوح: قسمتی از رشد و تکامل
بشر طبق نظام حکیمانه آفرینش تکوینی است و هر انسانی به جبر طبیعت و بدون تکلف و مشقت از آن بر خودار می گردد. ولی قسمت دیگر تعالی و تکامل انسان تحصیلی و اکتسابی است و تنها افرادی به آن نائل می شوند که در راه بدست آوردنش تلاش و کوشش نمایند برای رسیدن به آن با مشکلات و ناراحتی ها بسازند و از تحمل مشقت و تکلف شانه خالی نکنند در این جا به چند نمونه اشاره می شود: کسانی که می خواهند انسان باشند و آزاده و با شرافت زندگی کنند، به مکارم اخلاق و سجایای انسانی متخلق گردند، از بزهکاری و اعمال غیر انسانی بر کنار بمانند و به کمالی که لایق مقام انسان است دست یابند باید مشقت
تزکیه نفس را تحمل کنند، به سختی های مجاهده تن در دهند با تکلف بر هوای نفس (نامشروع) خویش پیروز گردند غرائز سرکش را مهار نمایند و تمایلات غیر مشروع را در نهاد خود سرکوب سازند.
زیر بنای ترقی و رکن اساسی تکامل انسان جهاد با نفس و مسخر ساختن هوی و تمنیات حیوانی است. مصلحت زندگی و تامین سعادت مادی و معنوی ایجاب می کند که آدمی غرائز کور و بی شعور را تعدیل کند، تمایلات بی قید و بند خود را محدود کند، عنان اختیار هوی و شهوات را به دست عقل و
شرع سپارد و از سرکشی و طغیانشان باز دارد.
در روایات اسلامی جهاد با نفس به
جهاد اکبر تعبیر شده زیرا از یک طرف این مجاهده دشوار و پر تکلف از تمام پیکار های خونین در میدان جنگ سخت تر و مشقت بارتر است از طرف دیگر پیروزی بر دشمن درونی و غلبه بر نفس خود کامه بمراتب ارزنده تر و ثمر بخش تر از غلبه بر خصم برونی و پیروزی بر دشمن در صحنه های نبرد است از این رو اولیای گرامی اسلام جهاد با نفس را از سایر جهاد ها برتر شناختند و اهمیت وی را به پیروان خود خاطر نشان نمودند.
کسانی که می خواهند عالم شوند و مدارج رفیع ترقی و کمال بپیمایند باید مشقت درس خواندن را تحمل کنند با زحمت مطالعه و مباحثه نمایند، خویشتن را با سختی ها و مشکلات برنامه های درسی تطبیق دهند، از اتلاف وقت بپرهیزند، از تن آسائی و استراحت چشم پوشی نمایند.
[ویکی الکتاب] معنی
لَا تُکَلَّفُ: مکلّف نمی شود -تکلیفی بر او نیست - مکلّف نمی شوی (از ماده کلفت به معنی مشقت است چون کارفرما با ملزم کردن بر کار مورد نظر مشقتی را برای کارگر وضع می کند.عبارت"لَا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ "یعنی تو فقط به [وظایف و اعمال] خودت مکلّف می شوی )
ریشه کلمه:
کلف (۸ بار)
(بروزن فرس) در صحاح و قاموس گفته: کلف نقطه و خالی است که در پوست چهره ظاهر میشود و رنگی است میان سیاهی و سرخی و نیز سرخی تیره ایست که در چهره آشکار میشود و اکلف کسی است که چنان علامت دارد. راغب گوید: علت این تسمیه آن است که شخص از آن احساس کلفة و مشقت میکند. در مجمع فرموده: کلف به معنی ظهور اثراست و الزام شاق را از آن تکلیف گویند که اثرش در انسان ظاهر میشود. تکلف آن است که انسان کاری را به مشقت با تصنع انجام دهد. این یک معنی. معنای دیگر کلف، ترغیب و تحریص است چنانکه در مجمع و مفردات گفته در صحاح و قاموس آمده «کَلِفْتُ بِهذَا الْاَمْرِ» یعنی به این کار حریص شدم در قاموس افزوده: «اَکْلَفَهُ غَیْرَهُ» یعنی دیگری را به آن کار تشویق کرد. این از معنای اولی چندان دور نیست زیرا تشویق برای تن در دادن به کار شاق است. در نهایه گوید: «اَلْکَلَفُ: اَلْوُلوُعُ بِالشَّیْ ءِ مَعَ شُغْلِ قَلْبٍ وَ مَشَقَةٍ». اکنون باید دید تکلیف به معنی الزام به عمل شاق است یا تحبیب و تحریص به آن. طبرسی فرموده: «اَلتَّکْلیفُ اَلْاِلْزامُ الشَّاقِ» همچنین است قول صحاح و قاموس. در المنار گوید:« اَلْاِلْزامُ بِما فیِه کُلْفَةٌ» به نظر نگارنده بعید نیست که به معنی تحریص و ترغیب باشد مخصوصا در تکالیف دینی و قرآن. . خدا کسی را تکلیف نمیکند مگر به قدر قدرت او بی آنکه عسر و حرجی باشد مراد از «وسع»همه طاقت و قدرت نیست و گرنه معنی آیه این میشود خدا تا آخرین قدرت شخص او را تکلیف میکند و این حرج و عسر است حال آنکه فرموده . بلکه وسع آن است که انسان کاری را بدون عسر و حرج انجام دهد چنانکه در المنار گفته است. تعبیر فوق چندین دفعه در آیات قرآن مجید تکرار شده است: بقره:286-233، انعام:152، اعراف:42، مؤمنون:62، طلاق:7. و این یک قاعده کلی اسلامی است و چون کار به حرج رسید تلکیف ساقط یا عوض میشود. * . متکلف کسی است که چیزی را با مشقت و تصنع بر خود تحمیل کند با آنکه اهلش نیست یعنی: بگو من بر رسالت خویش مزدی از شما نمیخواهم و درحمل بار رسالت تصنعی ندارم و آن را از خود نساختهام بلکه «اِنْ هُوَاِلاّ ذِکْرٌ لِلعالَمینَ وَ لَتعْلَمُنَّ نَبَاَهُ بَعْدَحینٍ».