تکل. [ ت َ / ت ِ ک ِ ] ( اِ ) گوسفند شاخدار جنگی را گویند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آراء ). || پسر ساده نوخط را نیز گفته اند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مرد جوان که هنوز خط تمام بر عارض او نیامده باشد. ( اوبهی ).امرد و خطدمیده درشت و بزرگ. و دکل تبدیل آن است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مردی نو گوشاسب یعنی نوجوان که هنوزش خط تمام اندر نیامده باشد و بر عارضش اندک اثری باشد. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
بدر دانی چراست جفت خسوف
زانکه نمام بود و کور و تکل.
شمس فخری.
رجوع به تگل شود. || مردم ابله و بی اندام را هم میگویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || نوعی از دوختن بودمانند بخیه و شلال و کوک و جز اینها. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : همچنانکه کودکی را بدکان درزی نشاندند او را مطیع استاد باید بودن. اگر تکل دهد که بدوزد، تکل دوزد و اگر شلال ، شلال و اگر بخیه ، بخیه و اگر جهک ، جهک. ( فیه ما فیه ).