تک و تاز

لغت نامه دهخدا

تک و تاز. [ ت َ ک ُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تک و تا. ( غیاث اللغات ) دو و تاخت. ( ناظم الاطباء ). تکاپوی :
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
نظامی.
خورشید که او چشم و چراغست جهان را
از شوق رخت در تک و تازست چه گویم.
عطار.
|| جستجو و تفحص. ( ناظم الاطباء ) :
تا میان بسته اند پیش امیر
در تک و تاز کار و کاچارند.
ناصرخسرو.
از تک و تازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است.
خاقانی.
رجوع به تک و تکاپوی و تاز و ترکیبهای آنها شود.

فرهنگ فارسی

تک و تا

پیشنهاد کاربران

بپرس