توابع

/tavAbe~/

مترادف توابع: متعلقات، وابسته ها، حومه ها، اطراف، پیروان، چاکران، پی آمدها، نتایج، تابع ها

برابر پارسی: بخش ها، پیروان، فرمانبران

معنی انگلیسی:
dependencies, suburbs, functions, [math.] functions

لغت نامه دهخدا

توابع. [ ت َ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ تابع. ( از اقرب الموارد ) ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). جمع تابع وتبع، مفرد هم آمده است. ( آنندراج ). ج ِ تابعة. ( ناظم الاطباء ). || ملحقات و لواحق و متع-لقات وهر چیز که پیروی کند چیز دیگری را و نیز لفظی که پیروی لفظ دیگر نماید مانند «حَسَن بَسَن ». ( ناظم الاطباء ). || اسمهایی که اِعراب آنها بر سبیل تبعیت غیر باشد چون صفة، بدل ، عطف بیان ، عطف بحروف.
- توابع خطابت ؛ آنچه توابع خطابت بود که آنرا تحسینات و تزیینات خوانند. رجوع به اساس الاقتباس صص 574-585 شود.

فرهنگ فارسی

پیروی کننده، پیرو، جمع تابع
( صفت اسم ) جمع تابع . ۱ - چاکران . ۲ - پس روانپس روها . یاتوابع و لواحق . حقوق و عوارض اضافی .

فرهنگ معین

(تَ بِ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) جِ تابع . ۱ - چاکران . ۲ - پس روان .

فرهنگ عمید

۱. پیرو، پیروی کننده.
۲. (اسم ) (ادبی ) در دستور زبان فارسی، کلمات مهمل و بی معنی که دنبال بعضی از کلمات گفته و نوشته می شود، مانند «پَخت» در رخت وپَخت، و «پاخت» در ساخت وپاخت.

گویش مازنی

/tavaabe/ از تقسیمات قدیم تنکابن – شامل دو هزار و سه هزار تا سادات محله ی رامسر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] توابع، اصطلاحی در علم نحو می باشد.
تابع در لغت به معنای پیرو است.
معنای اصطلاحی تابع
و در اصطلاح، کلمه ای است که در اِعراب، تابع کلمه پیش از خود (متبوع) است.
توابع به اعتبار لفظ
توابع به اعتبار لفظ شامل نعت یا صفت ، عطف با حروف یا عطف نَسَق ، تأکید یا توکید ، بدل ، و عطف بیان اند ،
توابع به اعتبار معنا
...

مترادف ها

environs (اسم)
پیرامون، اطراف، دوروبر، حومه، توابع، حول و حوش

فارسی به عربی

ضواحی

پیشنهاد کاربران

توابع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
لَمبیتان ( سنسکریت: lambita تابع با پسوند جمع �ان� )
اطراف. بخش

بپرس