تنفیذ

/tanfiz/

برابر پارسی: استوار کردن، انجام دادن

معنی انگلیسی:
authorization, affirmation, causing to penetrate, confirmation

لغت نامه دهخدا

تنفیذ. [ ت َ ] ( ع مص ) فرستادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || روان کردن فرمان.( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) : و تنفیذ این معانی به شمشیر. ( کلیله و دمنه ). چه تنفیذ شرایع دین و اظهار طرایق... بی سیاست پادشاه دیندار صورت نبندد. ( کلیله و دمنه ).
حکم تو هر جا رسید از پی تنفیذ آن
گرد کمر برزند دامن خود کوهسار.
خاقانی.
|| روان کردن نامه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

نفوذکردن وگذشتن درچیزی مثل گذشتن تیرازنشانه ، اجراکردن وروان کردن فرمان ونامه، فرستادن حکم
۱ - ( مصدر ) نفوذ دادن . ۲ - نفوذ کردن و عبور از چیزی همچون تیز از نشانه . ۳ - روان کردن ( فرمان نامه ) اجرا کردن . ۴ - امضا کردن گذراندن . ۵ - تایید کردن استوار کردن.۶- فرستادن ( حکم نامه ) . ۷ - ( اسم ) انفاذ . ۸ - اجرائ . ۹ - ارسال . جمع : تنفیذات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - نفوذ دادن . ۲ - روان و اجرا کردن فرمان .

فرهنگ عمید

۱. امضا کردن و فرستادن حکم یا نامه.
۲. [قدیمی] اجرا کردن و روان کردن فرمان و نامه.
۳. [قدیمی] نفوذ کردن و گذشتن در چیزی، مثل گذشتن تیر از نشانه.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اعتبار بخشی عمل حقوقیِ قابل ابطال و همچنین اجرای حکم را تَنفیذ گویند و از معنای دوم در بابهای صلات، وصیّت و قضاء سخن گفته شده است.
از تنفیذ به معنای نخست، به امضا، اجازه کردن و تأیید نیز تعبیر می‏شود، مانند تنفیذ عقد فضولی توسط مالک، تنفیذ وصیّت به بیشتر از یک سوم ترکه توسط ورثه.
تنفیذ حکم به معنای اجرای حکم و انفاذ حکم در کلمات فقها به معنای قضاوت کردن نیز به کار رفته است.

حکم انفاذ حکم در مسجد
در کراهت انفاذ حکم ـ به معنای قضاوت کردن ـ در مسجد اختلاف است؛ لیکن استحباب آن به ظاهر کلمات برخی فقها نسبت داده شده است. برخی نیز احتمال داده‏اند که مراد از انفاذ حکم، در کلمات فقها اجرای حکم ـ مانند زندانی کردن و اجرای تعزیر ـ است نه قضاوت.

حکم اجرای وصیّت بر وصیّ
اجرای وصیّت واجد شرایط، بر وصیّ واجب است.
وصیّ اگر از تنفیذ وصیّت ناتوان باشد برکنار نمی‏گردد، بلکه نیرویی کمکی برای او گمارده می‏شود.

حکم تنفیذ حاکم
...

مترادف ها

validity (اسم)
صحت، درستی، تصدیق، تایید، اعتبار، تنفیذ

validation (اسم)
صحت، درستی، تصدیق، تایید، اعتبار، تایید اعتبار، معتبر سازی، تنفیذ

پیشنهاد کاربران

تنفیذ در معنای حکومتی: به فرمان و حکم کسی روایی و اعتبار و نفوذ بخشیدن، فرمانروادهی، کارایی بخشی
تنفیذ: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
ویچیات vicyāt ( سغدی )
اصطلاحی حقوقی مانند تنفیذ صلح نامه ، تنفیذ مبایعه نامه ، تنفیذ وصیت نامه و . . .
کارابخشی
تأیید
معادل انگلیسی: Corroboration
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. ( گلستان
...
[مشاهده متن کامل]
) . و همه ٔ اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته . . . ( تاریخ قم ص 5 ) .

نافذ و استوار کردن حکم و فرمان
ابقا و انفاذ و وصل شدن
تایید حکم یا نامه ای برای اجرا یا ابلاغ

تایید کردن و امضای آن
اجرا کردن
ک در بعضی موارد اجازه دادن نیز هست
مثل وصیت ب بخش تنفیذ شده اجرا میشود
قبول یا رد کردن معامله فضولی توسط مالک
درست و بابرنامه به پیش رفتن
اعتبار بخشیدن به سندی به وسیله تایید و امضای آن .
نفوذکردن وگذشتن درچیزی مثل گذشتن تیرازنشانه , اجراکردن وروان کردن فرمان ونامه, فرستادن حکم
1 - ( مصدر ) نفوذ دادن . 2 - نفوذ کردن و عبور از چیزی همچون تیز از نشانه . 3 - روان کردن ( فرمان نامه ) اجرا کردن . 4 - امضا کردن گذراندن . 5 - تایید کردن استوار کردن. 6 - فرستادن ( حکم نامه ) . 7 - ( اسم ) انفاذ . 8 - اجرائ . 9 - ارسال . جمع : تنفیذات .
...
[مشاهده متن کامل]

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس