تنسوق

لغت نامه دهخدا

تنسوق. [ ت َ ] ( مغولی ، اِ ) مأخوذ از تنسخ فارسی و بمعنی آن. ( ناظم الاطباء ). معرب تنسخ. ( از برهان ). صاحب غیاث در ذیل تنسوقات آرد : این جمع تنسوق است که لفظ ترکی و بمعنی نادر، و صاحب رشیدی نوشته که تنسوق معرب تنسخ است و آن نوعی از جامه نفیس که آنرا تن زیب گویند و مجازاً بمعنی تحفه و چیز نفیس و عجیب. در سراج نوشته که تنسوقات جمع تنسوق است و تنسوق معرب تنسخ است که بالفتح و سین مهمله مضموم و خای معجمه باشد، مفرس تنسکهه که لفظ هندی است بالفتح و سین مهمله مضموم وکاف عربی به های مخلوطالتلفظ و آن قسمی از جامه نفیس که از ملک بنگاله آورند چون جامه مذکور از تحفه های هندوستان است به مجاز هر تحفه نفیس را گفته اند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کلمه مغولی ، هدیه. تحفه. سوقاتی. ج ، تنسوقات. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || دستور. قانون. قاعده. تنسق. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به تنسخ و تنسق و تنسوقات شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) هر چیز نفیس تحف. نایاب .

فرهنگ عمید

= تنسخ

پیشنهاد کاربران

چرا تلفظ ، کلمات رو نمی نویسید آخه.
اه
گوهر سنگ
در کتاب مجمع الانساب نوشته شده است که ملک محمد مقداری تنسوق به معتمدی می داد تا به مغول دهند و از این را دفع بلا نمایند . . . . که منظور گوهر سنگ می بوده که به مغول هدیه می دادند و این گوهر سنگ در آن زمان در شهر ایج یافت می شده است همانند سنگ مومیایی و یا پازهر و خرمهره

بپرس