"تمام زمان کافی" ( به انگلیسی: Time Enough at Last ) قسمت هشتم مجموعه آنتولوژی آمریکایی، منطقه نیمه روشن است. داستان اپیزود اقتباس از داستانی کوتاه نوشتهٔ لین ونبل ( نام مستعار مریلین ونبل ) است. این داستان کوتاه در شمارهٔ زوئن ۱۹۵۳ مجله علمی - تخیلی "امکان" چاپ شده بود؛ یعنی حدود هفت سال قبل از این اقتباس تلویزیونی. تمام زمان کافی بدل به یکی از بهترین قسمت های منطقه نیمه روشن و یکی از معروف ترین داستان های تاریخ تلویزیون شد. داستان مردی عاشق کتابخوانی است که شغل و همسرش و بقیه آدم ها باعث شده اند هیچ گاه زمان کافی برای مطالعه نداشته باشد و تنها آرزویش برای زمان بیشتر است. اپیزود به بررسی مضرات سنت گرایی و تفاوت تنهایی فیزیکی و تنهایی ذهنی می پردازد. علت شهرت آن پیچش داستانی و پایان غافل گیرکننده اش است.
هنری بمیس یک عاشق کتاب است که مدام به خاطر کتاب خواندن های مداومش توسط همسر، کارفرما و بقیه مردم سرزنش می شود. وی عینک ته استکانی می زند و بدون عینک تقریباً نابیناست. او آرزو دارد که این آزارها از بین بروند و او زمان کافی داشته باشد تا بتواند هرآنچه که دوست دارد بخواند.
یک روز، وقتی در پناهگاه محل کارش دور از مزاحمت روزنامه می خواند، صدای محکمی می شنود و ناگهان زمین تکان می خورد. وقتی از پناهگاه بیرون می آید، متوجه می شود که کشور دچار حمله اتمی شده و تمام ملت از بین رفته اند و فقط او به دلیل بودن در پناهگاه جان سالم به در برده. او حالا دنیایی بی نقص دارد با تمام زمان کافی.
بنابراین با خوشحالی و بدون تاسف برای مرگ آشنایانش به سمت کتابخانه شهر می رود و تمام کتاب هایی که می خواهد در روزها، هفته ها و ماه های آینده بخواند را مرتب می کند. سپس خم می شود تا اولین کتاب را بردارد و خواندن را شروع کند. در این هنگام پایش به سنگی گیر می کند و عینکش می افتد و هردوشیشه اش خرد می شوند.
وی به تلخی می گرید و بارها و بارها تکرار می کند "این منصفانه نیست!". آقای بمیس مردی نابیناست در دنیایی خالی از بشر و صدها کتاب که قادر به خواندن هیچ کدامشان نیست.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفهنری بمیس یک عاشق کتاب است که مدام به خاطر کتاب خواندن های مداومش توسط همسر، کارفرما و بقیه مردم سرزنش می شود. وی عینک ته استکانی می زند و بدون عینک تقریباً نابیناست. او آرزو دارد که این آزارها از بین بروند و او زمان کافی داشته باشد تا بتواند هرآنچه که دوست دارد بخواند.
یک روز، وقتی در پناهگاه محل کارش دور از مزاحمت روزنامه می خواند، صدای محکمی می شنود و ناگهان زمین تکان می خورد. وقتی از پناهگاه بیرون می آید، متوجه می شود که کشور دچار حمله اتمی شده و تمام ملت از بین رفته اند و فقط او به دلیل بودن در پناهگاه جان سالم به در برده. او حالا دنیایی بی نقص دارد با تمام زمان کافی.
بنابراین با خوشحالی و بدون تاسف برای مرگ آشنایانش به سمت کتابخانه شهر می رود و تمام کتاب هایی که می خواهد در روزها، هفته ها و ماه های آینده بخواند را مرتب می کند. سپس خم می شود تا اولین کتاب را بردارد و خواندن را شروع کند. در این هنگام پایش به سنگی گیر می کند و عینکش می افتد و هردوشیشه اش خرد می شوند.
وی به تلخی می گرید و بارها و بارها تکرار می کند "این منصفانه نیست!". آقای بمیس مردی نابیناست در دنیایی خالی از بشر و صدها کتاب که قادر به خواندن هیچ کدامشان نیست.
wiki: تمام زمان کافی