تلعی
لغت نامه دهخدا
تلعی. [ ت َ ل َع ْ عی ] ( ع مص از «ل ع و» ) فروخفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || کره بستن انگبین و لیسیدن ،یقال : تلعی العسل اذا تعقد و تلعاه اذا لعقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || تعقد عسل. ( از اقرب الموارد ). || گیاه لعاع چیدن. یقال : خرجنا نتلعی ؛ ای ناخذ اللعاع و هو اول نبت خرج. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). و اصل نتلعی ، نتلعع است که برای پرهیزاز کراهت اتصال سه عین ، آخرین عین را به یاء تبدیل کردند. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ماده قبل شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید