تفصح

لغت نامه دهخدا

تفصح. [ ت َ ف َص ْ ص ُ ] ( ع مص ) شیوازبانی نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ). زبان آور شدن مرد عربی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || به زبان عرب سخن گفتن اعجمی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || به تکلف فصاحت نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تفاصح شود.

تفصح. [ ت َ ص َ ] ( اِخ ) دوم پادشاهان 15:16 بگمان «کاندر» در موقع تفسیح حالیه که در جنوب نابلس می باشد، واقع بوده است لکن سایرین گمان برده اند که در نزدیکی رود اردن یا در نزدیکی ترصه بوده است. ( قاموس کتاب مقدس ).

فرهنگ فارسی

دوم پادشاهان ۱۶ : ۱۵ بگمان

پیشنهاد کاربران

بپرس