تفشی

لغت نامه دهخدا

تفشی. [ ت َ ف َش ْ شی ] ( ع مص ) زیاده گشتن بیماری در قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پراکنده شدن و گستردن. گویند: هذا قرطاس یتفشی فیه المداد؛ ای ینشتر. ( از اقرب الموارد ). || فراخ شدن و تباه شدن ریش. ( تاج المصادر بیهقی ). بزرگ شدن و تباه شدن ریش. ( زوزنی ). فراخ گشتن ریش. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). اتساع. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اِ ) عند اهل العربیه عبارةٌ عن تفخیم الحروف عند النطق به. ( از اقرب الموارد ). دراصطلاح قاریان انتشار باد است تا بدان حد که به مخرج ظاء معجمه پیوسته شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سرایت و گسترش یافتن را تَفَشّی گویند؛ عنوان فوق به مناسبت در باب طهارت به کار رفته است.
خون کمتر از درهم در بدن یا لباس نمازگزار مَعفُوّ است هرچند به طرف دیگر لباس سرایت کرده باشد. البتّه اگر لباس لایه دیگری همچون آستر داشته و به آن سرایت کرده باشد، هرکدام جداگانه محاسبه می‏شود.
برخی بین لباس ضخیم و نازک فرق گذاشته، لباس ضخیم را در حکم لباس آستردار دانسته‏اند.
برخی نیز نظر عرف را ملاک وحدت و تعدّد خون قرار داده‏اند.

پیشنهاد کاربران

بپرس