تفشغ

لغت نامه دهخدا

تفشغ. [ ت َ ف َش ْ ش ُ ] ( ع مص ) جامه نیکو پوشیدن با پیری و سفیدمویی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جامه درشت پوشیدن.( از اقرب الموارد ). || بسیار شدن سپیدموی. ( تاج المصادر بیهقی ). افزون و پراگنده گشتن موی سپید در سر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). || بسیار شدن خون در تن. ( تاج المصادر بیهقی ). غالب و پریشان گردیدن خون در کسی و رفتن در اندام او. ( از اقرب الموارد ). || بمیان هر دو پای دختر درآمدن و دوشیزگی بردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || درآمدن در سرای و پوشیده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بزیر چیزی فروپوشیدن. || کاهلی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فراوان و پراگنده شدن خیر در میان قومی. || برآمدن و برنشستن بر چیزی. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس