تفسخ

لغت نامه دهخدا

تفسخ. [ ت َ ف َس ْ س ُ ] ( ع مص ) از هم بریزیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). برافتادن موی از پوست و بهم پراکنده شدن خاص بالمیت. || سست گردیدن شتر چهارساله و درمانده شدن زیر بار. || ریزه ریزه گردیدن موش در آب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. قطعه قطعه شدن، ریز ه ریزه شدن.
۲. زایل شدن موی از پوست.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] متلاشی شدن را تَفَسُّخ گویند و به مناسبت در باب طهارت به کار رفته است.
موشی که درون آب چاه افتاده است اگر متلاشی شده یا باد کرده باشد، برای تطهیر چاه، واجب یا مستحب است ـ بنابر اختلاف اقوال ـ هفت دلو از آب چاه کشیده شود؛ ولی اگر متلاشی نشده و باد نکرده باشد کشیدن سه دلو کافی است.

پیشنهاد کاربران

بپرس